کلی سوژه دارم برای نوشتن که روی دستم باد کرده. اما همچنان در حال نوشتن خزعبلاتم. شما هم مجبور به خوندنش.
آخرین چیزی که یاد گرفتم، کار با دوربین Z1 سونی بود. فعلاً یه کمی گیج میرنیم تا بر آن فائق آییم!
همچنان تنبلی باعث شده نرم دنبال خونه.
اما اینجور چیزها رو نوشتن باعث میشه فکر کنین خوش نمیگذره. نه بابا جان خوش هم میگذره. جای همتون هم خالی. امشب هم میرم کنسرت ابی و افشین. امیدوارم بارون بند بیاد. بعد از چند هفته حسابی داره بارون میباره. اتاقی که الان دارم روزهای بارونی زیاد قابل تحمل نیست. اما روزهای آفتابی جالبتره. در واقع پنجرهم رو به یه کلیسای ارتودکس یونانی به نام سنت سوفیا هست با آجرهای قرمز. از قرار معلوم بعضی روزها مراسم رقص و آواز هم توش هست. یه بار باید برم و سر و گوشی آب بدم و ببینم چه خبره.
خوشحالم که داره بهت خوش میگذره. در مورد گیج زدن تو یه محیط جدید هم درکت میکنم. این روزا منم گیج میزنم البته طبیعتاً گیجی شما باید بیشتر باشه به خاطر محیطتون :دی
سلام
ما هم به خوندن خوشی شما خوشیم…
یا حق
خب.. خوشحالیم که خوش میگذره بهت… خزعبلات خوندن هم یه وقتایی خوبه…
این افشینه که خیلی گَهه… من به جای تو بودم وقتمو واسه خزعبلاتی (این از اون خزعبلاتی که اصن شنیدن نداره) که این خونده نمیذاشتم. ولی «ابی» یه زمانی (یعنی اوایل نوجوونیمون) دوسِش داشتیم خیلی.
آهنگ «مداد رنگی و هزارو یک شبش» نوستالژیای نوجوونیه منه. لطفن اگه این دو تا رو هم خوند یاد منم بکن نیما جان…
تو کارم میکنی اصولن؟!! :دی از وقتی رفتی اونجا یه ریز کنسرت و… تفریح و اینا ((؛
در هر صورت موفق باشی…!
نیما: اتفاقاً اینقدر کار میکنم که جونم در میاد. حالا کنسرت هم میرم که عقدهای از دنیا نرم.
میگم بعضی وقتها برو کلیسا یکم این مسیحیها رو ارشاد کن!! حاج آقا التماس دعا!!!
برو تا چراغها خاموش روشن شد صلوات محمدی ختم کن :))))