گاهی وقتها آدم به یک وبلاگ میرسد توی وبگردیهایش و لذت میبرد از نوشتههایش. این لذت ناب سالی، ماهی و هر از گاهی میآید به سراغت. من نمیتوانم تکخوری کنم. آنها که وبلاگ گوریل فهیم را نمیشناسند، بشناسند. این داستاننوشتهاش را عجیب دوست داشتم:
جغجغه
یادت میآید؟ وقتی که توی شرکت بهت پیشنهاد ازدواج دادم؟ فردایش که روی میزم یک جغجغه گذاشته بودی؟ مگر چه اشکالی داشت؟ از تو کوچکتر بودم که بودم. دیپلمه بودم که بودم. مگر بهت نگفتم آدم حساسی هستم؟ از این شوخیها بدم میآید. فردایش هم که جلوی همکارها زدم بیخ گوشت برای همین بود. این که هیچ کس بهتر از من پیدا نمیکردی. حتی اگر از مینهسوتا و ریودوژانیرو، میگرفتی میآمدی آدیسآبابا، تا بوداپست، و می رفتی تا بمبئی.
خودت هم گفتی که من دیوانهام. ولی نمیدانستی دیوانهها همیشه عاشق میمانند. حتی وقتی که تو با یکی دیگر ازدواج کرده باشی. حتی وقتی بچهدار شده باشی. حتی وقتی توی جادهی چالوس تصادف کرده باشی و خاکسترت هم پیدا نشده باشد.
روحت که فعلا به این طرفها رفت و آمد دارد ان شاء الله؟ خیلی خوب. میتوانی بروی و ببینی، شوهرت، آقای مهندس، هر شب پیش یک لکاته میخوابد. میتوانی التماسهایش را بشنوی وقتی که به یک روسپی میگوید یک شب دیگر هم پیشش دوام بیاورد. و میتوانی بیایی من را ببینی که اینجا توی این تیمارستان لعنتی، شبها که میخواهم بخوابم، خانم پرستار باید بیاید و برایم جغجغه بزند.
توی وبگردیهایتان احیاناً به این طرفها سر نزدید؟
حالا بزنید. راه دوری نیست.
نوشته قشنگی بود خیلی جالب تمومش کرد. احساساتی و پرمعنا.
بسی لذتیدیم از داستان. تشکرات به خاطر معرفی این لینک. بسی حال کردیم. سعی میکنم شب قبل از اینکه پرستار برام جغجغه بزنه یه سر بزنم ببینم چیز جدیی نوشته یا نه
خب، از این که تکخوری نمیکنی، واقعن مرسی.
بعدم واقعن خوشگل بود .خیلی خوشم اومد از دختره، چون منم اصولن پسرای کوچکتر از خودمو داخل آدم حساب نمیکنم چه برسه به مزدوج شدنو این حرفا ((;
بعدم این که :دی
واقعاً آخرشه
خواهش میکنیم از این به بعد تکخوری کنید و این چیزها رو برای خودتون نگه دارید
نیما: منم خواهش میکنم از این به بعد هر وقت دیدی یکی داره یه چیزی تعارف میزنه و شما اشتها نداری، اظهار نظر نکنی.
سلام نیمای عزیز
من از خوانندههای نسبتاً قدیمی چلچراغ هستم اما تازه با وبت آشنا شدم.
مرسی به خاطر این مطلب و مرسی به خاطر دست نوشتههای قشنگت تو وب.