این روزها آدم محجوب، دیگر محبوب نیست. هر چه بُرندهتر باشی بَرندهتر هستی. این روزها هر چه سادهتر و بیشیلهتر باشی، بیشتر به تو پیله میکنند. این روزها کسی که باید پیش از بقیه بفهمد، پس از بقیه میفهمد. این روزها تنها حقت، گذشتن از حقت است. این روزها دیگر خیانت جنایت نیست. این روزها بهترین دوستت تا پوستت بیشتر همراهی نمیکند و تو دردی را که از گوشتت میگذرد حس میکنی و دم نمیزنی. این روزها میگویند درد بیهوایی و مینویسند درد بیحوایی. این روزهای سرد بارانی تاریک دلگیر رونوشت سالهای پیشند. نقطه به نقطه، روز به روز، تاریخ به تاریخ. تقویم تکراری و روزشماری که تنها رنگ قرمز روزهای تعطیلش از جمعهها به یکشنبهها نقل مکان کرده.
این روزها باید شنید، باید گذشت، باید خیال بافت و جدال نکرد مگر در درون. این روزها باید «ای کاش» را قاب کرد و شیشه انداخت و تماشا کرد. این روزها باید داستان نوشت و قصه گفت و لابهلای این همه، گم شد.
راستش شوکه شدم. این متن فوقالعاده بود ولی باور کن یه درصد هم احتمال نمیدادم اینجوری هم بتونی بنویسی. همهاش داشتم دنبال منبع نوشته میگشتم توی متنت. اینکه یه جاییش نوشته باشی مثلاً برگرفته از وبلاگ فلانی.
ولی نبود. برای خودت بود. لابهلای این همه گم شدی نیما. گم شدی شاید اشتباه باشه. گم کردی خودت رو. این هم غلطه. پنهان کردی خودت رو. این درسته. پشت توئیتها. پشت پستهای آی-تی. پشت برنامه کلیک. دنیای حرفهای سخته. قبول دارم. اینکه پایین همین متن هم کسی ممکنه بیآد و برات بنویسه: «چرا توی برنامه از گوگل ویوو کمتر صحبت میکنید». میدونم اون لحظه حالت از هر چی گوگل ویوو هست به هم میخوره. اون لحظه از اینکه این همه تو رو بدون خودت میبینن اذیت میشی.
ولی فکر کنم هنوز تعداد کمی هستند که دوست دارند بخوننت. همین متنها رو بخونن. خودت رو بخونن. دلت رو بخونن. متنی رو بخونن که شاید توی یه عصر بارونی دلگیر لندن نوشته شده. متنی رو بخونن که شاید توی یه شب تاریک به همراه دلتنگی برای وطن نوشته شده. متنی رو بخونن که از دلت اومده.
به نظرم هستند کسانی که میخوان بخوننت. نیما رو. و برای من از این متن شروع خواهد شد. این نیما با نیمای قبلی متفاوته.
این عصیان دیگه اون عصیان نیست برای من.
شاید قرار باشد مرزهای امنمان ویران شود. شاید.
این روزها باید توییتروار زندگی کرد
سلام نیما خان چطوری؟ من از طرفدارهاتم حالا هم یه کمک میخوام ازت. نیما جان من اگه بخوام برای بیبیسی فارسی برنامه بسازم و برای پخش بفرستم اولین کاری که باید بکنم چیه؟ یا اگه بخوام مجری یکی از قسمتهای برنامههای امروزیها، کلیک و… بشم چی کار باید بکنم؟؟؟؟ تو رو خدا جوابم رو بده.
نیما: بهزاد جان هر وقت بیبیسی فارسی آگهی استخدام داد میتونی براش اقدام کنی. همه تقریباً همین کار رو کردن.
توی این روزهای ابری و گاهی بارانی خوندن دستنوشتههایت خیلی میچسبه، خوشحالم که با وبلاگت آشنا شدم.
وقتی نیما یه چیزی غیر از آی تی مینویسه یعنی اوضاع بیخ پیدا کردهها!
داشت یادم میرفت که نیما اکبرپور هم ممکنه با همه شادیها و همون شخصیت جذابش یه روزایی دلش از خیلی چیزا بگیره…!!!!
کاش یادم نمیافتاد.
این روزها میگویند نیما شعر میگه و مینویسند نیما شر میگه!!
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه.
متن قشنگی بود منم نوشتمش برای مصرف شخصی. گفتم بهتون که راضی باشین.
موفق باشی آقا نیما.
آقا نیما زنده باد
نیما جان خوب شما نمیدونی کی آگهی استخدام میده؟
نیما: خیر. بنده اطلاعی ندارم. بخش نیروی انسانی در این زمینه تصمیمگیرنده هست.
مگه جنگه نیروی انسانی چیه؟! :دی الان من حقوق نمیخوام اصلا نمیشه بیام اونجا جارو بکشم؟!
نیما: بهزاد جان هر سازمان بزرگی یه بخش نیروی انسانی یا اچ آر داره. طبق قوانین بریتانیا هر کسی رو هم که لازم داشته باشن، آگهی عمومی میدن. من هم اصلاً از اون بخش خبر ندارم. اما کلاً قانونش اینه که باید آگهی بشه. بعد افراد اپلای کنن. بعد شرتلیست بشن. بعد از این فیلتر باید امتحان کتبی بدن. بعد اگه قبول شدن باید مصاحبه حضوری بدن. اگه اینجا هم موفق شدن، استخدام بشن. از طرف دیگه، دوست من این سؤالات که جاش زیر این پست نیست!
عالی بود!
(علامت گریه) ذوق هنری منو کور کردی نیما
سلام منم مطلبی در این باره نوشتهام با همین عنوان برام جالب بود
این روزها با هر که دوست میشویم احساس میکنیم آنقدر دوست بودهایم که دیگر وقت خیانت است.