قایق با سرعت از پیچ و خم رودخانه میگذشت.
ما ۲۹ نفر بودیم… گیج و منگ و ناتوان به جریان آشفته آب نگاه میکردیم. بخت خیلی یارمان بود که قایقمان بر ساحل نشست. کف پاهایمان که سفت شد، همگی کلاههایمان را به احترام برداشتیم و غرق شدن قایقی را نظارهگر شدیم که اسکلت کاغذیش را جوی آب میبلعید.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.