امروز چند مرد از میان درختان به قبیلهمان آمدند. ظاهرشان خیلی عجیب بود.سفید بودند! و پوست حیوانات عجیبی را پوشیده بودند که هیچکس مثل آن را ندیده بود. به زبانی صحبت میکردند که اصلا مفهوم نبود. به مردان قبیله دستور دادم که زندانیشان کنند تا ببینیم که چهجور جانورانی هستند. فردا سعی میکنم به عنوان جادوگر ارشد قبیله نگاه مبسوطی بهشان بیاندازم و چند تا آزمایش رویشان انجام دهم. نکند شیطانهای کوچک زیر پوستشان باشد که اهالی قبیله را مریض کنند. به نظرم خیلی عقبمانده باشند. حتی نمی دانستند وبلاگ چیست!
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.