نمیتوانم بنویسم. دل و دستم به نوشتن نمیرود. که دست را اجبار میتواند باشد لیک دل را نه. امروز را روزه گرفتهام. بینماز و لبریز از نیاز. که روزه را دلی میخواهد که در سینه من نیست اما با بیدلی مقبولتر بیفتد شاید.
نشستهام و چشم از پنجره بر نمیدارم. شاید پیکی بیاید باز و مرا مهمان پیغامی خوش کند.
خود باید بخواهد که بازگردد. و او که رقم میزند سرنوشت کائنات را که چون بگوید باش، میشود.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.