میدونی من از شطرنج خوشم نمیاومد. من مار پله رو بیشتر دوست داشتم. اما مار پله تنها بازیای هست که کاملاً به شانس بستگی داره. بر خلاف شطرنج! اولش شش میاری و تند و تند میری جلو. بعدش یه تاس متوسط میاری و میگی که خب حالا بهتر میشه. اما امان از وقتی که دوباره شش بیاری و ببینی که تو خونهای افتادی که روش نیش یه ماره. اون هم نه یه مار کوتاه. یه مار بلند که تو رو تا خونههای پایین صفحه هدایت میکنه. اما شطرنج باز هم که خواستم باشم، مهرههای شطرنج زندگیم رو اشتباه گرفتم. با خودم قرار گذاشته بودم که مهره سیاه باشم. اما سفید رو بازی کردم. میخواستم اول اون حرکت کنه بعد من. اما بر عکس شد. نمیتونی بگی که زندگی بازی نیست. زندگی به هر حال صفحه یه بازیه. حالا شطرنج، مار پله یا هر چیز دیگه. کلاً یه صفحه هست با یه عالمه خونههای لعنتی. به هر حال مجبوری به بازی. اگه خودت هم نخوای بازی کنی، بازیت میدن. از هر جهت که نگاه کنی، ما مهره هستیم دوست عزیز.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.