خب من برگشتم. یه عالمه حرف دارم واسه زدن. این روزا که میرم جایی همین جوری پشت سر هم یه چیزایی یادم میاد و به خودم میگم که شاید برای بقیه هم جالب باشه. اما وقتی که میخوام بنویسمشون یه چیزی بهم میگه که این مزخرفات چیه به خورد ملت میدی آخه؟
به هر حال روزمرگیهای این روزامه. شاید دونه به دونه که یادم اومد نوشتمشون. اما الان نه. الان دارم از خواب لقلق میزنم رو صندلی. میذارمش واسه چند ساعت بعد.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.