یه وقتایی بعضیها یه معاملهای با آدم میکنن که جز حس تنفر مطلق هیچ حس دیگهای نمیتونی نسبت بهشون پیدا کنی. تا وقتی که همه چیزت مرتبه، هیچ کی کاری به کارت نداره. اون وقت کافیه که یه بلایی سرت بیاد. همون آدمی که همیشه و سر وقت باهاش خوشحساب بودی، ضربه رو بهت میزنه. این مالک لعنتی جایی که تو اجاره من بود و صاحب ملک کافینتم بود، بعد از اون سرقت لعنتی که تموم هستیم رو به باد داد سر برگردوندن پول پیشی که بهش داده بودم، اون قدر دبه کرد و اون قدر این ور و اون ورش رو زد که از یک و نیم میلیون، فقط نهصد تومن رو قرار شد که بهم بده. اون رو هم این قدر تیکه تیکه کرد که جونم رو بالا آورد. حالا بعد از هشت ماه، باقیمونده پول رو هم میگه که نمیدم. لعنتی کثافت! واقعاً این جور پولا از گلوی اینجور آدما پایین میره؟ کثافتا. نمیدونم اینا رو واسه چی این جا مینویسم. اما احتیاج داشتم که یه جایی حرفامو بریزم بیرون. خسته شدم از بس ریختم تو خودم. هر چند تافته نوشته: زخمهای آدم؛ سرمایهست. سرمایهتو با این و اون تقسیم نکن. داد نکش. هوار هم نکش. صبور و آروم و بی سر و صدا همه چیز رو تحمّل کن. اما نمیشه همیشه. ببخشید!
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.