کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» رو به همراه ۲ کتاب بعدی زویا پیرزاد نمایشگاه کتاب اردیبهشت امسال بود که یک جا خریدم و خلاصه جمعه پیش فرصتی پیدا کردم که بخونمش. رمان جالبی بود. داستان در قبل از انقلاب و در خانوادهای ارمنی و در بخشی از شهر آبادان اتفاق میافته که کارکنان پالایشگاه نفت در اون سکونت دارند. خط سیر داستان یک روندی داره که آدم رو به ادامه خوندنش تشویق میکنه. اعتراف میکنم در سراسر داستان منتظر وقوع انقلاب و به هم ریختن روال عادی زندگی این خانواده و شخصیتهای داستان بودم. اتفاقی که خوشبختانه نمیافته. این کتاب برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۰ پکا، برنده جایزه بهترین رمان ۱۳۸۰ بنیاد هوشنگ گلشیری و برنده لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا در سال ۱۳۸۰ و جایزه کتاب سال ایران در همین سال رو از آن خودش کرده و سال گذشته یک ناشر آلمانی هم به نام زورکامپ حق ترجمه و انتشار این رمان رو به زبان آلمانی خریداری کرد.
نظری ندارم….
اره بد نیست ، من خیلی وقت پیش خوندمش ، منتها یه ملو فمنیستی است دیگه به خصوص در عادت می کنیم آن …
راستی امروز کلی با زدن اسپم ها spam به این هرز نامه های میلم حال دادم … خیلی بده وقتی آدم منتظر یه میل مهم باشه و بعد هر روز وقتی با خوشحالی یه
پاکت نامه ستاره دار پایین مسنجرش ببینه و بعد بازش کنه ببینه از دکتر فلانی در کجای دنیا است که می خاد برات کار انجام بده …. قحط بیاد …
سرعت شما در رسیدن به اتفاقات جدید قابل تحسینه :D:D:D
آره خوبه بد نیست، عادت میکنیم هم باید بخونی، ولی اگه کتاب ناتور دشت سالینجر را نخوندی حتماً بخون با مزه است… البته من چاپ قبل از انقلاب را خوندم ولی دوباره تجدید چاپ شده است…
نیما: کتاب عادت میکنیمش رو هم خوندم. به قشنگی اولی نبود. اما ناتور دشت رو هنوز نخوندم. ایشالله به زودی.
به نظر من بارزترین خصوصیت چراغها… اینه که یه داستان کوتاه بلنده. با همون تصویرسازی زیبا و همون کنایههای پنهان که توی هر جملهی ساده و روزمرهی، روی سر آدم خراب میشه. فقط گاهی اوقات دیگه این بمباران کنایهها خیلی تکراری میشه که یه کم تو ذوق میزنه. مثل اون قضیهی قصهی شب آرمینه و آرسینه. با این حال، هنوز هم خیلی جذابه.