مرورگر محبوب من فایرفاکس است. اصلاً هم متوجه نمیشوم چطور ممکن است یک عده هنوز از اینترنت اکسپلورر استفاده کنند (اسمایلی لجبازی). پیش خودمان بماند من فقط وقتی از اینترنت اکسپلورر استفاده میکنم که مجبور باشم. اجبار هم که میدانید یعنی چه؟ یعنی استفاده از نرمافزارهای شیلترفکن که فقط روی اکسپلورر نصب میشوند!
به هر حال حالا که این دوستان فایرفاکسی تصمیم گرفتهاند رکورد دانلود یک نرمافزار در یک روز را بشکنند، نامردی است که در آن شرکت نکنیم (نامردی چرا حالا؟)
حتماً باید برایتان سرود ای ایران را پخش کنند تا بروید تظاهرات یا پای صندوق؟ بعضی وقتها باید در اتفاقات این چنینی شرکت کرد تا یک موج جدید راه انداخت. موجی به نام فایرفاکس.
برای آن که بدانید جریان چی هست بهتان توصیه میکنم مثل بچه انسان بنشینید و این نوشته را بخوانید.
یک مورد فرهنگی دیگر که مدتهاست میخواهم بگویمش: آقا جان وقتی یک وبلاگی یک موضوعی را درست و حسابی توضیح داده، چه لزومی دارد ما هم برویم آن را دوباره توضیح دهیم؟ بهتر نیست به آن مطلب لینک بدهیم؟
ماه: می 2008
چفیه، مُدی که دردسرساز شد
این جنجال مسخره که برای استفاده از چفیه در یک آگهی نبلیغاتی راه افتاده به نظرم از یک نوع حساسیت نژادپرستانه ضد ساکنان خاورمیانه شکل میگیرد.
این که خانوم راشل ری رفته در یک آگهی تبلیغاتی برای شرکت دانکین دوناتز بازی کرده که تبلیغی برای قهوه یخی هست [+].
حالا هم یک خانومی (ممنون از حاجی واشنگتن که گفت این بلاگر خانوم است نه آقا) به نام مایکل مالکن که یک بلاگر است در وبلاگش نوشته این دستمالگردنها توسط تروریستهایی استفاده میشود که در نوارهایی ویدیویی آنها را در حال گردن زدن گروگانهایشان دیدهایم!
بعدش هم هزار تا عکس و دلیل مدرک برای این کشف تاریخیاش آورده. بعدش هم دستاندرکاران پخش این آگهی را متوقف کردهاند. آخر این هم شد دلیل؟ یک لباس، یک کلاه یا یک نوع جوراب را ممکن است در یک مملکتی سرشان کنند. بعد هم ممکن است آن لباس یک جایی مد بشود. این خانوم یعنی نمیداند که چفیه مد شده است؟
قبلاً نوشته بودم که در انگلستان (و عموماً اروپا) چفیه مد سال گذشته بوده. خودم هم چند رنگش را خریدم و زمستان گذشته ازشان استفاده میکردم. به نظرم این خانوم خودش را زده است به کوچه علی چپ. اگر نه کافی هست توی یک خیابان در اروپا قدم بزنید (مسلماً در یک روز سرد) تا ببینید که جوانها بیشترشان چفیه دور گردنشان انداختهاند. بیشترشان هم اصلاً نمیدانند اسم این دستمالها چفیه هست. تازه اگر خوب چفیهها را وارسی کنید میبینید که بیشترشان را چین و کشورهای شرق آسیا تولید میکنند.
این مسأله مانند این هست که فردا روزی یکی بیاید و از لنگهای حمامی که نیما بهنود در آمریکا مد کرده، برای هماهنگی در آگهی آبزرشک داغ استفاده کند و بعدها بیایند او را به خاطر طرفداری از پرسپولیس به بازی استقلال راه ندهند!
بیزنس کلاس
دیشب تا صبح گرفتار پرواز بودم و برای اولین بار کلاس کارمان در حد بیزنسکلاس زد بالا. اما به نظرم این بخش بیزنس کلاس هیچ چیز اضافهای ندارد به جز یک مستراح مجزا، یه کمی فضای بیشتر برای دراز کردن پا و یک نمکدان و فلفلدان اضافی در ظرف غذا. عوضش یک مشت آدم نشستهاند که هفتاد درصدشان (این آمار در طی یک نظرسنجی شخمی به دست آمده است) دچار یک نوع غرور کاذب هستند و تصور میکنند که یک جورهایی نصف هواپیما را (این هم از آن دست آمارهایی هست که گفتم) خریدهاند. میهماندارن گرامی هم در توهم این هستند که این بخش را تبدیل به هتل کردهاند.
اما بخش مزخرف هر سفری اینه که اگر صبح زود برسی باید چند ساعت بمونی منتظر چک اوت یه مسافر تا بشه یک اتاق بدن بهت و کپه مرگت رو یه جایی پهن کنی.
تازه از خواب پا شدم. بنابراین این بود انشای امروز من. یه چند هفتهای صدای ما را از غربت میشنوید.
جیمی کارتر آپ تو دیت میشود
من نمیدانم چرا این سیاستمداران گرامی تا زمانی که بر اریکه قدرت چمباتمه زدهاند حقوق ملتها را به تلاونگ خودشان هم حساب نمیکنند، آنوقت همین که حالش را بردند و دوران اقامتشان بر چهار بالش خرسندی به اتمام رسید (به عبارتی حالش را حسابی بردند) و خون ملت را کردند توی شیشه تازه به فکر میافتند که سخنان گهربار مشعشعانه را همین جوری کیلو کیلو بترکانند و به خورد رسانهها و ملت بدهند.
نمونههایش را توی همین ایران خودمان بگردید پیدا میکنید اما از آنجایی که نصف ملت دارند خودیها را شکلاتی میکنند و این روزها کلاً مُد شده است که هر کسی برای باکلاسی هم که شده پاچه آمریکا را بگیرد، من هم برای عقب نماندن (اون عقبیها حال میکنند؟) از قافله تمدن وبلاگی، بر خود واجب میدانم که گیر بدهم به آقای جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا. ایشون فرمودهاند که: «محاصره نوار غزه از سوی رژیم صهیونیستی یکی از بزرگترین جنایات ضد حقوق بشر در کره زمین محسوب میشود».
البته از آنجایی که این خبر از خبرگزاری فارس نقل شده است، ما هم عموماً (بلکه عمهً یعنی جان عمهمان) بعد از جریان سیزدهبهدر گیت به خبرگزاری وطنی چندان اطمینان نداریم. خدا را چه دیدی یک هو دیدید رفتیم و اصل خبر را پیدا کردیم و در اصلش آقای کارتر چیز دیگری فرموده بودند. مخصوصاً که بعید میدانم هیچ مقام سیاسی در دنیا به جز مقامات ایرانی و چند تای دیگه از عبارت «رژیم صهیونیستی» استفاده کنند. حالا این هم یک لینکی که بهتر میشود فهمید راست و درست خبر چیست.
هیچ دقت کردهاید این دوستان سیاستمدار هزار ماشاءالله سن برادرزاده زن دوم حضرت هابیل را دارند؟ این برادر جیمی هم در سن ۸۸ سالگی خیلی نوربالا میزنند و تازه دوزاریشان افتاده که توی غزه چه خبر است. آنهم وقتی که عملاً حرفش برشی ندارد. البته ما غلط کرده باشیم آرزوی مرگ کسی را داشته باشیم. ایشالله خدا صد سال دیگه عمر باعزت بده بهش. باز دمش گرم منتها با پی دوم تأخیر فاز.
اینها را ولش. این آهنگهای گروه اوهام بعد از هفت هشت سال هنوز هم پوز خیلیها را زده است. ما همچنان باهاش حال میترکانیم. دمت گرم شهرام.
«برادر بزرگ» از ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۸
زیگزاگ– فیلم «نمایش ترومن» با بازی قابل توجه «جیم کری» روایتگر انسانی است که ناآگاهانه بازیگر نمایشی تلویزیونی است که در سراسر جهان بیننده دارد و محبوب است.
این برنامه تلویزیونی نمایشی است از زندگی ترومن که روایت زنده لحظات زندگیاش از بدو تولد تا زمانی است که او به تدریج درمییابد که تمام اطرافیانش بازیگرند و شهر زیبای او هم استودیویی مجازی است.
نمایش زنده لحظات یک زندگی هر چند در این فیلم در قالبی داستانی ارائه شده است اما نمونههای واقعی آن را میتوان در برنامههای تلویزیونی چون «برادر بزرگ» مشاهده کرد که در بسیاری کشورها در چارچوب یک مسابقه نمایش داده میشود.
«برادر بزرگ» که از رمان مشهور ۱۹۸۴ «جرج اورول» وام گرفته شده، در حقیقت لقبی است برای رهبر جامعهای که نظارت کامل بر رفتار مردم دارد و از طریق دستگاههایی ویژه که در هر خانهای نصب شده، نظارتی تام بر رفتار آنان دارد.
تأثیر اینترنت در زندگی من
کمکم دارد از این فیس بوک خوشم میآید. هر چند این سایت را در داخل ایران فیلتر کردهاند، اما به نظرم جدیترین شبکه اجتماعی است که تا حالا دیدهام. به طور واضحی یک سر و گردن بالاتر است از اورکات و امثالش. دلیلش هم این است که همه آنرا جدی گرفتهاند. وقتی بیشتر کاربران یک سایت آنرا جدی بگیرند، نتیجهاش این میشود که کلی آدم حسابی با هویتهای واقعی در آن عضو میشوند و آنوقت آن سایت کاربردی واقعی پیدا میکند. به شخصه از فیسبوک استفاده زیادی کردهام. دوستانی را که از طریق این سایت پیدا کردهام، ارتباطاتهای مفیدتری برایم داشتهاند و گاهی از طریق آنها توانستهام کارهای بهتری انجام دهم یا راهنماییهای مفیدتری بگیرم. واقعاً به جز فیسبوک از چه طریقی میتوان با یک استاد تاریخ دانشگاه استرالیا که همسن پدرم است دوست شد یا مثلاً در نگارش یک کتاب درباره ایران به یک دوست نویسنده انگلیسی زبان دیگر کمک کرد؟ امروز داشتم با خواهرم صحبت میکردم که این شبکههای اجتماعی و در کل اینترنت چقدر زندگیام را عوض کرده است. اینترنت ابزاری بود که به واسطهاش توانستم از یک فرد بیرابطه تبدیل بشوم به فردی با هزاران دوست در سراسر دنیا. وبلاگ به من این امکان را داد تا از یک فرد معمولی تبدیل بشوم به یک خبرنگار و هنوز هم که هنوز هست معجزات بسیاری در آستین خود دارد که برایم رو نکرده. این تأثیر چنان بوده که شاید بشود اتفاقات روزمره زندگیام را بر اساس آن تفسیر کنم و بنویسم. شاید روزی همین کار را بکنم. کتابی بنویسم که محتوایش شرحی باشد بر تأثیر یک شهروند این دنیای مجازی. به شما توصیه میکنم اینترنت را جدیتر بگیرید. مطمئن باشید که در صورت استفاده درست، نتیجهاش بسیار بزرگتر از تلاشی است که انجام دادهاید.
پابرهنه در سینما
زیگزاگ– «پابرهنه در بهشت» نخستین ساخته بهرام توکلی در بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر سه سیمرغ بلورین را از آن خود کرد و کاندیدای چهار سیمرغ دیگر بود. اما با وجود تمام این تحسینها زمان اکران این فیلم معناگرا نزدیک به دو سال به تعویق افتاد و در انتها برای اکران در پنج سینما در تهران عرضه شد. در این میان سینما «عصر جدید» از گرفتن قرارداد و کپیهای فیلم خودداری کرده و علیرغم مصوبه شورای صنفی نمایش آن را نمایش نداد. «هومن سیدی» بازیگر نقش اول این فیلم درباره پابرهنه در بهشت و حمایت از فیلمهای معناگرا میگوید.
بخشهایی از این گفتوگو را بشنوید
به عنوان فیلم بلند سینمایی چند فیلم تا حالا از تو اکران شده؟
«پابرهنه در بهشت» سومی هست اگه اشتباه نکنم. بله «یک تکه نان»، «چهارشنبهسوری» و «پابرهنه در بهشت».
به جز چهارشنبهسوری که تقریباً نقش کوتاهی در آن داشتی، دو فیلم دیگری که از تو دیدیم هم در ژانر سینمای معناگرا دستهبندی میشوند. خودت علاقمند هستی در این ژانر بازی کنی یا عموماً نقشهایی به تو پیشنهاد شده که بیشتر حالت معنوی و مذهبی داشته است؟
برای همه بازیگرها مهم است که تنها در یک ژانر نباشند تا نقشهای شبیه به هم را بازی نکنند. من به خاطر همین تفاوت، تصمیم گرفتم که دیگر پیشنهادهایی را که در همین راستا هست را دیگر نپذیرم و قبول نکنم. حتی کارهای خوبی بود که میدانستم میشد اتفاق دیگری باشد اما به علت شباهت به کارهای قبلی نپذیرفتم.
دومین نمایشگاه تصویرسازیهای احسان غلامی
این دوست عزیز و همکار گرامی ما، احسان غلامی نمایشگاهی برگزار میکنه از تصویرسازیهای خودش که توصیه میشود برید ببینید. برای دیدن بعضی از کارهاش که در هفتهنامه چلچراغ منتشر شده اینجا کلیک کنید.

زمان: ۵ الی ۱۶ خرداد ماه ۱۳۸۷ – افتتاحیه ۴ تا ۷ بعد از ظهر – ساعات بازدید: ۹ تا ۵ بعد از ظهر، پنجشنبه تا ۱ بعد از ظهر
مکان: خانه کاریکاتور ایران – خیابان شریعتی، اتوبان همت، خیابان گلنبی غربی، میدان کتابی، شماره ۶۰
حرکت با چراغهای خاموش
گاهی که کارم با اینترنت تمام میشود، آنوقت مینشینم تا بعضی از سایتها را زیر و رو کنم بلکه چیزهای جدید کشف کنم. البته به ندرت پیش میآید که این فرصت دست بدهد اما از کوچکترین آن لحظات استفاده میکنم تا ببینم محتوای جدید این سایتها چه چیز غیرمنتظرهای را برایم به ارمغان آورده است.
یکی از این سایتها یوتیوب است. سایتی که کاربرانش هر آنچه را که میتوانند از ویدئوهای خانگی تا فیلم و سریال روی آن آپلود میکنند. بعضی وقتها در آن میتوانیم اتفاقات غریبی را ببینیم که از دوربین ترافیک یک شهر ضبط شده و گاهی آزمایشی شیمیایی مثل مخلوط کردن آبنباتهای «منتوس» با «کوکاکولا»[+]. بعضی وقتها میشود دید که چطور هیلاری کلینتون را به خاطر یک سخنرانی به سخره گرفتهاند [+] و هر از گاهی یک ویدئوکلیپ از «جنبش آغوش رایگان» [+] یا انیمیشن «دوستان درختی شاد» [+]. هر چه هست برای من یوتیوب یک کانال تلویزیونی است که میتوانم برنامههایش را بر اساس جستوجو انتخاب کنم یا به پیشنهادهای کاربران دیگر برای مشاهده یک ویدئوی خاص دعوت شوم.
هفته گذشته یکی از این ویدئوها تأثیری بیش از بقیه رویم گذاشت. یک ویدئو، که مستندی بود از یک پسر سیاهپوست آمریکایی که به خاطر سرطان در کودکی چشمانش را تخلیه کرده بودند. جالب این بود او که حالا حول و حوش بیست سال سن دارد، می تواند به راحتی دوچرخهسواری کند، خیابانها را با اسکیتش بپیماید و حتی توپ بسکتبال را دقیقاً بیاندازد داخل حلقه. او توانایی دارد تا تمام کارهایی را که یک فرد بینا قادر است انجامش دهد، اجرا کند بدون آنکه چیزی راببیند، رنگی را بشناسد یا سطحی را لمس کند. او با شیوهای مشابه خفاشها و با انعکاس صدا از اجسام، به سرعت تصویری را در ذهن خود شبیهسازی میکند و نسبت به آن واکنش نشان میدهد. از خود میپرسم آیا این مصداق خواستن و توانستن شده یا نیرویی ماورای طبیعت یا شاید تربیت ذهن. هر کدام از اینها دلیل آن باشد، قدرت اراده را نمیتوان از آن جدا کرد. آنوقت باید برای سؤال بعدیم جوابی پیدا کنم. اینکه چه فرقی میتواند باشد بین آنهایی که با کوچکترین فقدانی خودشان را از بین میبرند و کسانی اینگونه که به خود میآموزند با ذهنی زیبا چگونه در مقابل ناملایمات کمر مشکلات را بشکنند و طبیعت را مقهور اراده خود کنند.
گزارش اقلیت از یک پارک کاملاً زنانه
این پارک مخصوص بانوان که خبرش این روزها همه جا پیچیده است، پشت خانهام هست. یک پارک بزرگ روی تپههای عباسآباد که هم پیست دوچرخهسواری دارد و هم باشگاه تیر و کمان. پارک مورد نظر اول اسمش بود «پارک نشاط». دو سال قبل تصمیم گرفتند که این پارک را زنانه کنند برای همین اسمش را گذاشتند «بهشت مادران» و البته داخلش را حصارکشی کردند و پیست زنانه ساختند. سیزدهبدر امسال که در و پیکر پارک باز بود، سرکی هم کشیدم به آن قسمت زنانه که خدای ناکرده عقدهای از دنیا نروم چون فلاسفه میگویند الإنسان حریص بما مُنِع به زبان خودمانی یعنی هر چی روی کانال دبل ایکس لارج ماهواره پسورد بذاری آدم دوس داره تماشاش کنه داداش. به هر حال همان موقع دور تا دور حصار مشبک باغ را برزنت پلاستیکی کشیدند و میلیونها تومان خرج ایمنسازی ضدنگاه هیز مردانه ای کردند که بعد از چند ماه به علت باد و بوران و خطهای چاقو روی برزنت و شعلههای شبانه فندک عملاً چیزی از آن حصار باقی نماند. حالا هم که کلی توی بوق و کرنا شده که ما پارک اختصاصی زنان داریم معنا و مفهومش این است که کل پارک را زنانه کردیم که مردم محل بروند لای دست باقالیها ورزش کنند. ایمنسازی مشدد هم شده البته با جنسی مزخرفتر از برزنتهای قبلی که با رنگهای زرد اناری و سفید بلالی این قسمت محله را که کنار اتوبان حقانی هست زیباسازی و فریباپردازی کنند. واقعاً که آقای قالیباف این یکی را پز دادهاید و ما بُز آوردهایم. حالا هم یک سری بادمجان دور قابچین آمدهاند یک پارچه علم کردهاند زیر پل سیدخندان و از شهرداری منطقه تشکر کردهاند به خاطر این تلاشهای بیدریغ! برادر قالیباف این شهر ما به زبالهدانهای تفکیک زباله بیشتر نیاز دارد تا به پارکهای تفکیک جنسیت.
گربههای محل ما را که خاطرتان هست؟ این روزها نگرانم که از روی پشتبام، مجهز به دوربینهای دوربرد ماورای بنفش و دید شب و سایر تجهیزات، این گربههای حریص دیوارهای چینی پارک را در هم بشکنند.
رفقا همه چیز رله هست
«رله» کمک میکند تا افراد کارهایی را که همیشه در پی انجام آن بودند به نتیجه برساند. «رله» به کاربران این امکان را میدهد که راحتتر کارهای گروهی خود را ساماندهی و راهاندازی کنند.
پس از عضویت در سایت، شما میتوانید «رله»های جدید ایجاد کنید. قالب رله به این شکل است: من فُلان کار را انجام میدهم اگر فُلان نفر دیگر نیز آن کار را انجام دهند. برای هر «رله» مدت زمانی تعیین میشود. اگر تعداد افرادی که تا زمان پایان رله را امضا کردهاند به حدنصاب تعیین شده رسید آن رله، رلهای موفق خواهد بود.
سازنده هر «رله» در هر زمان میتواند به صفحه رله خود رفته و از طریق دکمه ارتباط، به امضاکنندگان ایمیل ارسال کند.
ارتباط سازنده با هر امضاکننده در مرحله اول از طریق سایت انجام میگیرد. یعنی ایمیل سازنده به همه امضاکنندگان ارسال میشود بدون اینکه سازنده و امضاکنندگان دیگر از نشانی پُست الکترونیکی بقیه مطلع شوند. در صورتی که هر فرد به ایمیل پاسخ دهد، آنگاه سازنده از نشانی او با خبر میشود و میتواند مستقیم تماس بگیرد. این روند برای حفظ حریم شخصی کاربران سایت پیادهسازی شده است تا کسی مزاحم دیگری نشود.
اسم سایت از کلمه انگلیسی Relay که در فارسی با تلفظ رله استفاده میشود گرفته شده است. رله در لغت به معنی «تقویتکننده» است و در زبان انگلیسی به دوی امدادی هم Relay میگویند. یعنی افراد در این سایت با کمک هم کار را به انجام میرسانند.
«رله» امکان برنامهریزی را برای همه مهیا میسازد. اگر NGO شما یکCRM مناسب برای سازماندهی پروژههای جدید ندارد میتوانید با استفاده از امکانات این سایت پروژههای جدید را آغاز و سازماندهی کنید.
برای رله تمام مسائلی که غیرقانونی نباشد و یا افراد را ترغیب به انجام عملی غیرقانونی نکند میتوان از این سایت بهره برد. موارد غیراخلاقی نیز حذف خواهند شد در نتیجه همه بیمشکل به کارشان ادامه میدهند در عین آن که محیطی دوستانه و به دور از جنجال شکل میگیرد.
ایده اصلی اما از جای دیگری آمده است. My Society مؤسسهای غیرانتفاعی در انگلستان است که از مردم خواسته بود تا ایدههای جدید خود را برای پیادهسازی در اختیارشان قرار دهند. این سایت به طور مستقل نسخه فارسی/ایرانی آن را تهیه کرده است.
در این سایت میشود رلههای جالبی پیدا کرد. از جمله:
من زبان انگلیسی یاد می گیرم اگر ۵۰ نفر با من همکاری کنند که با هم انگلیسی صحبت کنیم.
یا این یکی که بانمکتر است:
من صبحها زود از خواب پا میشوم اگر ۱۳۴ نفر با هم دیگه کمک کنند من رو بیدار کنند. من خوابم خیلی سنگینه.
پابهپای «واکوپا»
زیگزاگ– «شما از چه برنامههایی بیشتر استفاده میکنید؟»
شاید هر کسی آمار دقیقی از نرمافزارهای مورد علاقه خود نداشته باشد. اما اگر یک آمارگیر هر روز بتواند میزان استفاده ما را از برنامهها به طور خودکار ثبت کند، آنگاه میتوان فهمید که از هر برنامه چقدر استفاده کردهایم یا آنکه محبوبترین برنامه ما چه بوده است. برنامه «واکوپا» Wakoopa دقیقاً همین کار را انجام میدهد.
امروزه علاوه بر برنامههای مخربی چون ویروسها و اسبهای تروآ، بدافزارهای دیگری هم وجود دارند که جاسوسافزار یا Spyware نامیده میشوند. این برنامهها بدون اجازه کاربر روی رایانه او نصب میشوند و اطلاعاتی را برای نویسنده خود ارسال میکنند. این اطلاعات میتواند طیفی از علاقمندیها تا گذرواژههای بانکی او را شامل شود.
از دیدگاه فنی واکوپا هم مشابه این بدافزارها عمل میکند اما تفاوت در این است که کاربر آگاهانه این برنامه را نصب میکند. واکوپا تنها اطلاعاتی را در خصوص میزان استفاده از برنامهها به سایت خود ارسال میکند.
ممکن است این پرسش برای هر کسی پیش بیاید که چه نیازی هست تا واکوپا این اطلاعات را برای سِروِر خود ارسال کند. پاسخ به این پرسش، یکی از کاربردهای هیجانانگیز واکوپا محسوب میشود.
واکوپا علاوه بر کاربردی که گفته شد، یک شبکه اجتماعی است. شبکههای اجتماعی معمولاً میان کاربران که حداقل در یک زمینه اشتراک دارند، ارتباط ایجاد میکنند.
وظیفه شبکههای اجتماعی مانند «فیسبوک» در زمینه ارتباطهایی چون دوستی، همکاری و نسبت خانوادگی فعالیت میکنند اما واکوپا شبکههای از کاربران ایجاد میکند تا بر اساس آن بتوانند نرمافزارها و برنامههای یکدیگر را بررسی کنند.
نمایشگاه کتاب و سرشکستگی کاظم فائقی
نمیدانم چند نفر از شما کاظم فائقی را میشناسید. یک بار هم نوشتم کاظم فائقی ستوننویسی بود که سالها پیش در ماهنامه دانشمند ستونی مینوشت و در آن یاد میداد که چگونه با چیزهای دمدستی در خانهامان چیزهای بدرد بخور بسازیم. بعدها هم کتابهایی منتشر کرد با همین مضامین یا مسائلی با محتوای معماهای ریاضی. به هر حال نویسنده محبوب من بود. امروز ایمیلی دریافت کردم از این نویسنده و مترجم خوب که توضیحی بود درباره اتفاق ناخوشایندی که برایش در نمایشگاه کتاب افتاد. متن این ایمیل را به درخواست خودشان منتشر میکنم:
فرزندان و سروران عزیزم
از اینکه هنوز نام مرا فراموش نکردهاید متشکرم. از اینکه یک عمر برای نوجوانان قلم زدهام، احساس لذت میکنم و مخصوصاً که بعد از این همه سال در یادشان ماندهام خوشحال میشوم. شما از مطالب مربوط به ۵۰ سال پیش و مجلات آن زمان صحبت کردهاید. ولی بد نیست بدانید که من هنوز هم مینویسم. و احساس میکنم که هستم.
امسال هم چون سالهای گذشته، چند روز مانده به افتتاح نمایشگاه کتاب از تبریز به تهران آمدم تا اولین روز در آنجا باشم و کتاب انتخاب کنم. از تعیینکنندگان محل نمایشگاه گله دارم. آنجا محل نماز و دعا است نه محل نمایشگاه کتاب. آن روز در رواقها و شبستانها که خیلی مفصل بودند گشتم و کمتر کتاب دلخواه بدست آوردم. مخصوصاً برای اخذ کتاب خارجی از هفتخوانها گذشتم ولی متأسفانه کتابهای خوب در کمتر از سه ساعت تمام شده بود. در غرفه دیگر کتابهای ریالی نیز فقط کتاب را پیشفروش میکردند. از خرید آنها نیز صرف نظر کردم زیرا کتابهای پارسالی را هنوز نگرفته بودم. خلاصه بعد از شش هفت ساعت خسته و خراب و تشنه و گرسنه برمیگشتم که به علت سراشیبی شدید مسیر برگشت با صورت زمین خوردم و صورتم پر خون شد. تصویر حادثه را در این سایت میتوانید ببینید.
خوشبختانه از ضربه و خونریزی مغزی جهیدم ولی متأسفانه استخوانهای درشتنی و نازکنی دست چپم هر دو شکستند و پس از این حادثه تلخ دعاگویان به بانیان این نمایشگاه، به تبریز بازگشتم. اکنون از نوک انگشتان تا زیر بغل من را گچ گرفتهند و فعلاً از نوشتن معذورم و از جوانان و نوجوانان عذرخواهی میکنم و برای آنها روزگاری خوب و آیندهای خوش آرزو میکنم.
کاظم فائقی
تبریز
بیستم اردیبهشت ۱۳۸۷
بازی اکشن لطفعلیخان زند
Quest of Persia یک مجموعه بازی درباره داستانهای تاریخی سرزمین ایران هست. نزدیک به سه سال پیش که بازی «پایان معصومیت» از سری بازیهای Quest Of Persia به بازار اومد یک سری زدم به بچههای طراحی این بازی و گفتوگوی کوتاهی باهاشون انجام دادم که جریانش رو میتونید از اینجا بخونید.
دومین قسمت این سری بازی اسمش هست «لطفعلیخان زند» که به برخی از نبردهای لطفعلیخان زند میپردازه. این بازی یک بازی اکشن سومشخص شمشیربازی با قابلیت استفاده از شمشیرهای مختلف و انجام حرکات نمایشی متفاوته که ۲۲ مرحله داره و بیشترش در قلعه زرقان و شهر قدیم کرمان اتفاق میافته.
داستان بازی از خیانت ابراهیم کلانتر حاکم شیراز به لطفعلیخان و بستن دروازههای شهر به روی اون آغاز میشه. لطفعلیخان هم در تلاش برای استقرار مرکز فرماندهی، قلعه مستحکم زرقان واقع در شمال شیراز رو تصرف میکنه غافل از اینکه هادیخان بروجردی فرمانده وفادار به ابراهیم کلانتر و مصطفیخان قاجار از سرداران شجاع آقامحمدخان قاجار علیه اون با هم متحد شدن. لطفعلیخان به ناچار همراه جهانگیرخان سیستانی، یکی از سرداران وفادارش راهی کرمان میشه که بخش دوم بازی اونجا اتفاق میافته.
من با اینکه همون موقع بازی اول رو خریدم اما هنوز استفاده نکردمش. علتش هم این بوده که ده سالی میشه به خودم قول دادم درگیر بازی نشم چون شدیدن عملم بالاست در این زمینه و منم تو ترکم.
تصاویر بازی رو میتونید اینجا ببینید و بخشهایی رو به صورت فیلم از اینجا دانلود کنید. این بازی محصول شرکت پویا آرتس هست.