این روزها یک جور گیجی مفرط همراهم هست که عجیب و غریب به نظر میرسد. میدانم که دارم از اتفاقاتی که به سرعت میافتند حسابی گیج میزنم اما یک چیز دیگر هم آن کنار و گوشه مغزم نشسته و هی نهیب میزند که یارو حواست باشد. گیجی آگاهانه مسخرهای شده برای خودش. میدانم دارد چه اتفاقی برایم میافتد اما دارم به خودم تلقین میکنم که این اتفاق دور است. آنقدر دور که انگار نه انگار تا چند ماه دیگر واقع میشود. حالا خودم را با کارهای رنگارنگ سرگرم میکنم. آنقدر شلوغ میکنم دور و برم را که وقت خواب فقط فرصت کنم سرم را بگذارم روی بالش و بعدش تا وقت بیداری چیزی نفهمم. امسال سال عجیبی هست برای من. ببینید کی گفتمش برای ثبت در تاریخ.
سلام نیما جان از دعوتنامه ممنون بعد هم اتفاق بدی افتاده؟!! چرا اینقدر متلاطم؟
نیما: اتفاقی نیفتاده. هیچ اتفاقی هم بد نیست در کل.
هِی….! نیما هم از دست برفت…
تورو خدا شما دیگه نرین… به خدا طاقتش رو نداریم ها