فصل امتحانات هست و گرمای هوا. تلاقی نامیمون این دو اتفاق بدترین ترکیبی هست که یک بشر از نوع دانشجو یا دانشآموز میتونه داشته باشه. خداییش من احساس خفگی میکنم هر وقت خودم رو جای یکی از این بچههای درگیر امتحان قرار میدم. اصلاً این امتحان بیخودی اسمش «امتحان» نیست که. هر چی هست یک ربطهایی داره به محنت و رنج. حالا هر چی بیاین جاش بگین «آزمون»، جا نمیافته این اسم. علتش هم اینه که همچین عمق مطلب رو ادا نمیکنه.
حالا من نمیدونم تکلیف من با گرمای هوا چیه. هوا گرم که چه عرض کنم، داغه. کفترهای معلومالحال که یک بار ذکر خیرشون توی این بلاگ بود، هنوز از توی کانال کولر من طفلکی بیرون نیومدن. هی تخم میذارن، هی جوجه میشه، هی من میام بندازمشون بیرون، هی تخم میذارن، هی جوجه میشه و این توالی ممتد ادامه داره تا مثبت بینهایت. رسماً دهانمان آسفالت شده.
غر زدن… بسه.
حکایت بعدی اینه که من در حال حاضر دارم بیصبرانه انتظار میکشم برای اونکه یک هارد یک ترابایتی برسه به دستم تا چند ساعت دیگه.
یک ترابایت! یادمه سال ۷۴ بود که اولین کامپیوتری که خریدم یک پی سی ۴۸۶DX4 بود با ۸ مگابایت رم و ۱.۲ گیگابایت هارد. اون موقع اولین بار بود حجم گیگ رو میشنیدم. ۸ مگ رم هم چیزی بود تو مایههای بنز. دوستان میومدن خونه ما کامپیوتر تماشا کنن. من هم اصلاً نمیدونستم چطور امکان داره که یک گیگ هارد رو پرش کنم. الان که دارم رو ترابایت صحبت میکنم، خودم تو کفم مثل جکوزی!
منتظر باشید تا این موجود را بهتان معرفی کنم. به زودی پرزنت میشود.
در مورد حکایت دومت؛ بابا هارد یک ترا بایتی! بابا کامبیوتر! برای اولی هم؛ا ی مهربون! ای گرما تحمل کن واسه کفترا، ای… / از طرف کفترا: نیما دوست داریم…
با اون کفترا صحبت کن تا سر سیاه زمستون نشده تخلیه کنن برن. جا گیرشون نمیاد بعداً.
چند خریدی بگو ما هم بخریم…
نیما: دویست و نود و هشت هزار تومن