از صبح میخواهم چیزی بنویسم. از صبح دست و دلم به نوشتن نمیرود. مرتب صفحه را باز میکنم و دوباره میبندمش. اصلاً نمیدانم باید از کجا شروع کنم؟ از وقتی که برای اولین بار نوشتهام را دیدم که چاپ کردند؟ از وقتی که صفحهای برای نوشتن داشتم؟ نه بگذار برگردم عقبتر. اولین بار که ورقش زدم. چند ماهی بود که از عمر وبلاگنویسی فارسی میگذشت. ورقش زدم و با خودم گفتم که نثرش چقدر وبلاگی است. با خودم گفتم که مثل خودمان مینویسد. کشدار نیست نوشتههایش، آزارت نمیدهد، با تو راحت است. لوگوی دلچسبی دارد. مجلهایست که دوستم دارد. و بنابر اخلاقی که از کودکی در من به یادگار مانده، دوستش داشتم هر آن چه که دوستم دارد. چلچراغ برای من دوستداشتنی بود. از زبان من بود برای خودم. بعدتر که سعی کردم تا چراغی از چهلتایش باشم، دوستتر داشتمش. جزئی از چلچراغ بودم و چلچراغ هم جزئی از من. طبیعی است که آدم خودش را بیشتر از هر چیز و هر کسی دوست داشته باشد. طبیعت است دیگر. بگویم چه از چلچراغ یاد گرفتم؟ یا بگویم من و چلچراغ با هم چه یاد گرفتیم؟ از دوستان چلچراغیم بگویم؟ یا از نثری که معروف شد به نثر چلچراغی؟ نمیخواهم از چیزی بگویم که همه میدانند. ادای دین کنم به جایی که یادم داد چطور بنویسم؟ جایی که یادم داد که چطور ننویسم؟ چلچراغ جایی بود که همیشه غبطه خوردم به چیزی که میتوانست باشد و میتوانست باشم و نگذاشتند و نشد. هیچوقت نگذاشتند. چلچراغ مدرسه بود؟ چلچراغ دانشگاه بود؟ نه اغراق نیست اما شعار است. چلچراغیها شعارزدهاند. چلچراغ امروز توقیف شد. چراغهایش خاموش نشد. داشتم توی صفحه چلچراغ در فیسبوک میگشتم امروز. صفحهای که سالها پیش ساخته بودم و بعد که از آن جدا شدم، سپردمش به دست صاحبانش. بیشتر اسامی نویسندگان چلچراغ برایم ناآشنایند. اما مطمئنم فردا و فرداها این اسمها را باز خواهم شنید. جای دیگر شاید. چراغهایی که سفیر تفکری هستند که میزاید. تکثیر میشود. خاموشناشدنیست.
صفحه چلچراغ در ویکیپدیا را باز میکنم. صفحهای که سالها پیش در ویکیپدیا بازش کرده بودم را امروز به روز کردهاند:
هیأت نظارت بر مطبوعات، اول آذر ۱۳۸۹، نشریه چلچراغ را به دلیل آنچه این هیأت «انتشار مطالب خلاف عفت عمومی و اصرار بر تخلفات» خواند، مشمول بند ۲ قانون مطبوعات و توقیف کرد. این هیأت ابلاغ سومین اخطاریه کتبی مبنی بر درج مطالب توهینآمیز را علت توقیف این نشریه عنوان کرد.
نگاهی به پایین صفحه میاندازم: ردههای صفحه: مجلههای ایران | نشریههای توقیفشده
آقای اکبرپور عزیز، من از خوانندههای پر و پا قرص ۴۰ چراغ بودم. از شماره ۱ خریدم و آرشیو نشریه را داشتم تا از ایران برای تحصیل بیرون اومدم و چقدر این ۲ سال دوری از مجله سخت بود. درست است که من همیشه خواننده بودم و هیچوقت نویسنده مجله نشدم اما هیچ وقت آن عصرهایی که با آقای ضابطیان یا برهانی درباره روزنامهنگاری حرف میزدیم یا روزهای پیش از جشنها که مجله چقدر پرشور بود یادم نمیرود. بهترین جشنهای رسمی زندگیم را با ۴۰ چراغ تجربه کردم. جوان بودم و با نوشتههای بزرگمهر شروع به یاد گرفتن و سؤال پرسیدن کردم. با ۴۰چراغ من چیز یاد گرفتم و تجربه کردم. اسم شما را هیچ وقت از خاطر نمیبرم. واقعاً از شما ممنون. ممنون.
با اینکه دو سه سالی میشه از چلچراغ دل خوشی نداشتم ولی من خودمو بابت یاد گرفتن خیلی چیزها مدیون چلچراغ میدونم.
ممنونم از همهتون، بهترین تفریح نوجوونی من خوندن مقالههای شما، منصور ضابطیان، بزرگمهر شرفالدین، ابراهیم رها و ژوله و… بود.
امروز که آقای روزنامهفروش گفت این شمارهی آخره توقیفش کردن بهش خندیدم. گفتم شایعه است بابا. باورم نمیشه من ۸ سال با چلچراغ زندگی کردم آخه. خدا کنه زودتر ازش رفع اتهام بشه!!! به آقای خلیلی بگید ما منتظریم…! شماها تو این چند سال جز بهترین دوستای من بودید.
همین… به همین راحتی…
منم حدود ۵ ساله که واسهم شنبه خوب، شنبه با چلچراغه. وقتی خبر رو شنیدم، وا رفتم.
ساعت ۱.۱۵ بامداد. اینجا تهران، همین الان از پست نیما اکبرپور میفهمم که چه اتفاقی افتاده. کم میخریدمش اما دوسش داشتم. سالار من رو با این مجله آشنا کرده و اولین بار هم کاریکاتورهای آخرش رو دیدم و آخرین بار هم همین کار رو کردم. اما نمیدونستم که روزی دیگه کنار دکه وایستادن واسم بیمعنی میشه! نمیدونم شاید اشتباه فک میکردم که به اونا کاری ندارن ولی انگار نور چلچراغ اذیتشون میکرد مثه همیشه. ناراحتم. حس غریبیه که خیلی با چیزی هم آشنا نیستی ولی وقتی نیست ناراحتت میکنه!
واقعاً باورش برام دشواره. منی که تو همه این سالها چلچراغ خوندم. منی که هر وقت برنامه شما از بیبیسی پخش میشد با افتخار به خانوادهام میگفتم «این قبلاً خبرنگار چلچراغ بود» و کلی با خودم حال میکردم که خبرنگارای مجلهای که من میخونم تو BBC برنامه دارن، یا وقتی فیلم علیرضا میراسدالله هفته پیش پخش شد….
هنوز نمیخوام باور کنم که این هفته چلچراغی نیست تو دکه…
هنوز نمیخوام باور کنم که دیگه هیچ مجلهای نیست که تمام تعطیلات عیدم رو باهاش سپری کنم…
هر چند بعد از انتخابات خیلیها به خاطر محافظهکاری چلچراغ باهاش قهر کردن ولی واقعاً دل کندن از چلچراغ برام سخته! بعد از ۹ سال… افسوس
خدای من… این خبر واقعا شوکهکننده بود. من ۹ سال از بهترین سالهای عمرم رو با ۴۰ چراغ گذروندم. از وقتی سوم دبیرستان بودم و اولین شمارهی که خریدم شماره ۷ بود تا الان. اصلاً نمیتونم تصور کنم چه طور میتونم هفتهای رو… شبی رو… بدون خوندنش.
نمیتونم باور کنم. مامانم هر بار میگفت این چلچراغ کار دست خودش میده باور نمیکردم.
الانم باور نمیکنم نوشته بود هفته دیگه میترکونه. بر میگرده؟
یادش بخیر شنبههای چلچراغی. دلمون براش تنگ میشه. تنها مجله نسل سومیها
دلم برایش تنگ خواهد شد ؟؟؟!!!!؟؟؟
تنها چلچراغ مانده بود که آن هم خدا را شکر توقیف کردند. دوستان نشریه چلچراغ توقیف شد. اگر در آینده از من یک یادگاری شیرین از روزگار جوانیم، که در آن زیستهام، بپرسند، مطمئنا جوابی جز چلچراغ نخواهم داشت. چلچراغ هم نوستالژی ما برای فرزندانمان خواهد بود.
امیدوارم که دوباره برگردی چلچراغ عزیز. من و همه نسل سومیها با دلی پر امید منتظر برگشت دوبارهات میمانیم، چون این کار هک یه کار چلچراغی هستش.
خوب بود از مجلات دیگه همچون مجله اینترنت سخنی به میان میامد مجلهای که تازه باهاش آشنا شده بوودم عشق من بوود دنیای من بوود و نابوود شد در آخر
داشتم ورودیهامون رو چک میکردم که دیدم از یه جای ناشناخته مثل این که حرفی از ما به میون اومده… خلاصه مخلص شما متشکریم بابت این امر – موفق باشی محمود
باورم نمیشه که دیگه شنبهها نمیدوم طرف دکه و آقای دکهای که دیگه دوستم شده، ۴۰چراغمو بهم نمیده.
این ۹ سال خیلی ازتون یاد گرفتم. مرسی واسه همه چیز.
ولی الان هیچی نمیتونه جای ۴۰چراغو بگیره. با جای خالیش چی کار کنم؟