از سفر هفته پیش که به لندن برمیگشتم، کتابی رو تموم کردم که عزیزی بهم هدیه داده بود. کتاب «همین روزها…» نوشته عزیز دیگری به نام علیرضا میراسدالله هست. علیرضا همکار سابق و فعلی و البته کسی هست که حداقل یک سال با هم همخانه بودیم. قصد ندارم درباره هنرهای بیشمار علیرضا بنویسم. حداقل یکی از انیمیشنهاش رو توی همین وبلاگ قبلاً معرفی کردم. اما بیشک یکی از جذابترین هنرهای علیرضا هنر قصهگویی، نقالی و داستانسرایی این دوستمونه.
همین روزها داستان یک ایرانیه در غربت. بذارید این طوری بگم که داستان علیرضاست در غربت. نه این که داستان زندگیش باشه اما داستانهایی از زندگی علیرضاست که با ظرافت به هم دوخته شده و البته شاخ و برگ داده شده و دقیقاً به همین علت هم خواندنیه.
در دورانی که باهاش همخونه بودم، چند تایی از داستانهای کوتاهم رو براش خوندم و توصیه همیشگیش به من این بود که باید در درون خوردم و گذشتهام داستانهام رو پیدا کنم. حالا این کتابش دقیقاً مثال عینی توصیهشه. کتاب «همین روزها…» رو نشر مثلث منتشر کرده و به بهای ۳۷۰۰ تومان در بازار پیدا میشه.
از متن کتاب:
آن شب خوابم نبرد. تصور اینکه دکتر تیمور شاعرپیشه، روزها چشم مردهها را در میآورد و شبها اشعار عاشقانه میسراید، ناممکن بود. صبح روز بعد خواستم مرا با خودش به بانک چشم ببرد. ولی نپذیرفت. عاقلتر از آن بودم که اصرار کنم. به جایش سه ماه آزگار، تمام وقتم را با تیمور گذراندم تا اعتمادش را جلب کنم یا حداقل بتوانم او را در معذورات قرار دهم. طی آن سه ماه بیش از تمام عمرم آهنگ سنتی گوش کردم و درباره شعرای تاریخی اطلاعات کسب کردم.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.