صدای بوق رو تا حالا توی خیابون نشنیدم. اولش نمیدونستم چه چیزی عجیب به نظر میاد. تا اینکه بهناز گفت هیچ دقت کردی اینجا صدای بوق ماشین اصلاً شنیده نمیشه؟ دیدم راست میگه. از طرف دیگه واقعاً به نظر میرسه که حق تقدم با عابر پیاده هست. یعنی تا حالا ندیدم ماشینی برای گذشتن عابر پیاده از خیابون صبر نکنه اگه محل عبور چراغ نداشته باشه. اما بر عکس عابرها همیشه برای سبز شدن چراغ صبر نمیکنن. یعنی خیلیهاشون چراغ قرمز رو رد میکنن.
بگذریم از همه این حرفها. دیروز زیر یکی از پلهایی که روی رودخانه تمز هست یک عالمه گرافیتی دیدم. یک عالمهها! کلی عکس گرفتم که حتماً میذارمشون اینجا. روبهروی لاندن آی یا همون بزرگترین چرخ و فلک جهان یک موزه بود که دیدم ۵۰۰ تا از کارهای اصلی سالوادوره دالی و یه عالم از کارهای پابلو پیکاسو رو نمایش میدن. خوشبختانه با کارت خبرنگاری تونستم رایگان ببینمشون. گرچه به دیدن همهش هنوز نائل نشدم. اما حتماً دوباره یک سر میزنم. کارهای حجم دالی رو تا حالا ندیده بودم. به نظرم خیلی جذابتر از نقاشیهاش هست.
ای خــــــــــــــــــــــــــــــدا من الان از حسودی میترکــــــــــــــــــــــــــــــم. گرافیتیها امضا داشت؟ کارای بنکسی هم بود؟ از کارهای دالی هم تونستی عکس بگیری؟ اونها رو هم اینجا میذاری؟
نیما: از کارهای توی موزه اجازه عکس نداشتم. اما از بعضی حجمهای دالی که بیرون بود چرا گرفتم.
دکتر ژیواگو از ایران زدی بیرون. نمیای پاریس
خیلی زود اینا برات عادی میشه. نبودن نهیب بوق، مراسم استقبال از عابر پیاده، عذرخواهی حتی اگه دستت آروم یه ضربه بیصدا به جایی اه کسی وارد کنه، بودن هر چیز سر جاس، لبخندهای آدمهای ناشناس اونم از ته قلباشون و… اما دلتنگ میشی برای ناهنجاریهای وطنت زود.
نیما: می دونم آدم دلتنگ میشه. منم قرار نیست فعلاض اینجا بمونم. فقط سعی میکنم مشاهداتم رو بنویسم.
نیما جان سلام ما را به نیما عصیان، الیور تویست، ویکتور هوگو، هملت، افلیا و رفیق بونوئل برسان. خوش بگذرد شدید.
رفتی لندن پس! خوبه .. جای من هم ببوس پل روی رودخونه رو. و گاهی راه برو جای من. زنده باشی.
مهندس رفتی مادام توساد از طرف من با براد پیت و تام کروز و اسکار وایل یه عکس بگیر …
نیما: چشم ایشالله وقت بشه.
دکتر ژیواگو من غریبه نیستم. سالهاست با وبلاگت حال میکنم. حالا انگار امشب لندن خبری نمیشه. فرانسه که فعلاً جلو افتاده. راگبی رو میگم.
any way be hap hap
نیما: آره اینجا هم بعضی پاپها بازی رو پخش میکردند و خبر خیلی از روزنامهها بود.
سلام نیما جان!
من سؤالات رو تا پنجشنبه میفرستم… منتظر باش.
سعی کن زودتر جواب بدهی. این اولین گفتوگوی ستون جدید «۴۰ستون» در نشریه ماست. پس خیلی برایم مهم است. منتظرم.
به امید همکاریهای بیشتر… شماره جدید (۹) را ببین و اگر خوشت آمد، لینک بده و مخصوصاً به مطلب «نظرسنجی» لینک بده؛ چون میدانم وبلاگت بیننده دارد…
خداحافظ.
لندن خوش بگذره مهندس!!
منتظر عکسها هستیم ها!
عجب دنیاییه… بعد از مشاهداتت از برد راگبی هم بنویسی.
وااااااااااااااااااااای نیما جان سلام. خوبی؟ شاخ در آوردم. کجایی؟ چقدر بیخبر. بابا از ترس سوغاتی صداشو در نیاوردی. خوش میگذره ( البته خب مسلمه)؟ خوش باشی. جای ما هم خوش بگذرون. همیشه به سفر باشی و خوب و خوشو حالشو ببر.