نه دیگه این واسه ما دل نمیشه. هر چی من بهش نصیحت میکنم. که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمیشه. میگه یا اسم آدم دل نمیشه. یا اگر شد دیگه عاقل نمیشه. بهش می گم جون دلم. این همه دل توی دنیاست چرا. یه کدوم مثل دل خراب صابمرده من. پاپی زنهای خوشگل نمیشه. چرا از این همه دل یه کدوم مثل تو دیوونه زنجیری نیست. یه کدوم صب تا غروب تو کوچه ول نمیشه. میگه یک دل مگه از فولاده. که تو این دورو زمونه چششو هم بذاره. هیچ چیزی نبینه یا اگر چیزی دید خم به ابروش نیاره. میگم آخر بابا جون اون دل فولادی دست کم دنبال کِیف خودشه. دیگه از اشک چشش زیر پاش گِل نمیشه. میگه هر سکه میشه قلب باشه. اما هر چی قلب شد دل نمیشه. نه دیگه… نه دیگه… نه دیگه این واسه ما دل نمیشه.
این ترانه شهر قصه بیژن مفید رو این روزها هزار بار گوش کردم. هر بارش را به یاد تو. هر کلمهاش من را به هم زد و درهم ریخت. باور کنی یا نه کلمه به کلمهاش را با نبودنت در هم شکستم. رسم غریبی دارد این زمانه. همیشه زین به پشتش هستیم و هیچ وقت پشت بر زین ندیدهایم خودمان را. انگار بختمان را با گره به هم بافتهاند. هر وقت که گمان میکنیم به آرامش رسیدهایم، یک چیزی بیربط سر و کلهاش پیدا میشود تا آرامشمان را بپاشد از هم. دلمان که پر میشود، مزخرف زیاد مینویسیم. همین غرغرها میشود وبال گردنمان. درد دلمان را کسی یارای شنیدنش نیست انگار. مجبورم که بنویسمشان. اینجا که خالیاشان میکنم، میشود سوءتفاهم و به هزار نفر ترکشش میگیرد. بزرگترنیش هم میخورد پس کله خودمان.
تقصیر بزرگش مال من است و کوچکش مال تو که یک بار هم ننشستی تا از من بپرسی که عزیز من چه مرگت است؟ لعنت به آن کسی که هم آرامش گذشتهمان را به هم زده و هم حالمان را. لعنت به آن کسی که خودم باشم. لعنت به من که نمیتوانم عشقم را به تو ثابت کنم. لعنت به این محکمه که من باید همیشه در جایگاه متهم بنشینم و تویی که عاشقانه دوستش دارم در جایگاه قاضی. کدام متهمی این چنین، توانش را دارد تا به قاضی معترض باشد؟ آخرین خواهشم اما این است. تو را به تمام لحظاتی که داشتیم قاضی منصفی باش.
داغونیم خدا جان. هوای ما رو داشته باش.
نیما جان فقط میتونم از قول رضا صفریان بهت بگم:
آرام باش و در انتظار نور و عنایت خاموش بمان!
خیلی وقت بود روزنوشت نگذاشته بودید. حیف این قلم روان و گیرا نیست که دائم فقط اخبار بیبیسی و … را منتقل کند.
نه دیگه این دل راستی راستی واسه تو دل نمیشه!
سلام
آقا ما خیلی وقته همچینیم!
نیما جان پسرم؛ حالا که این دل واست دل نمیشه، بیخیالِ دلت شو، بچسب به کار و زندگیت…
بعدم، اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد …
فک میکنم اگه بیاد هم فایدهای دیگه نداره…
بعضی چیزا، بعضی آدما، بعضی عشقها رو باید توی گذشته دنبال کرد!
یاد دیالوگ استثنایی فیلم سینما پارادیزو میافتم، اونجا که النا از توی تلفن به عشقش توتو که بعد از ۳۰ سال برگشته بود، در جواب در خواست توتو که ازش میخواست بازم در آینده همدیگر رو ببینند، گفت:
“آیندهای وجود نداره! هرچه هست گذشتهست!”
درود به عشق
درود به تو
که صادقانه از عمیق قلبت مینویسی
درود به آنکس که دوستش داری
که دلت و لحظاتت را از احساس عظیم و بیبدیل عشق سرشار کرده
و لعنت بر هر آنکس که خوشدلی را برایتان نخواهد
***
من ۱ ماه پیش اتفاقی این شهر قصه رو دانلود کردم و به یاد گذشته گوش کردم. خیلی جالب بود. چون این آهنگ منو که منو به هم ریخته بودم رو حس تازهای داد که هنوز توش گیجم. اون حس خوب نیود ولی بد هم نبود. هنوز درگیرم تو این زندگی و این دل لامصب مه خوب نمیشه. این حس غریبیه. تنها نمیدونم چجوری حلش کنم…
در آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد / تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی “سعدی”
آقا ما خیلی وقته داغونیم. آخرشم این دل واسه ما دل نشد.
درود بر شما
امروز از مطلب نجات یهودیان توسط… که در بالاترین لینک شده بود به سایت خوب شما رسیدم.
عالیه
واقعا دست مریزاد
ما که جلد اینجا شدیم قربان.
در مورد این ترانه بیژن مفید هم که دیگه نگو
اعتراف میکنم که من هم تقریبا همین حس و حال (البته با کمی تفاوت) داشتم و دارم.
به هرحال برای شما دلشادی و تندرستی آرزو میکنم.
ارادت
سلام
دوست خوبم همیشه برای بدست آوردن چیزهایی که دوستش داری باید براش تلاش کنی تا بدستش بیاری.
بعدشم فکر میکنم یه کم هم غرورت باعث میشه که نتونی حرف دلت رو بهش بزنی مطمئن باش اگه حرفت دلتو بهش بزنی خودشو نمیگیره و بیشتر بهت علاقهمند میشه.
نه دیگه این دل واسه ما دل نمیشه…. هر روز به این آهنگ گوش میدم. گفتوگویی که من با دلم هر روز داشتم… حالا این دل دیگه عاشق نمیشه… دیگه از فولاده!
اگه واقعاً عاشق باشی میدونم چی میگی، من هشت ساله که این درد که هم تلخه هم شیرین رو دارم…
و شما جزء ۱۰ نفره اول هستید که این رو میدونین
من اگر دیوانهام
با زندگی بیگانهام…
مستم اگر یا گیج و سر گردان و مدهوشم
اگر بیصاحب و بیچیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فریاد منطق هیچ تاثیری ندار
در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مردهی گوشم
به مرگ مادرم، مُردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خود را
بر سرشک سادهی رنج فلاکت بارتان
بی شبهه مدیونم
میان موج وحشتناکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزاران درد دارم…
درد دارم…
————–
کارو