یکی از بهترین معلمهایی که من داشتم، آقای طاهری بود که معلم زمینشناسی سال چهارم دبیرستانمون بود (من تو دانشگاه نرم افزار خوندم ولی دیپلمم تجربی بوده واسه همین زمین شناسی داشتیم). خلاصه این که این آقای محترم به قول معروف خیلی به ما حال میداد. سر کلاسش از درس و این جور چیزها خبری نبود. اگه میاومدین تو کلاسمون فکر میکردین که اومدین توی یه کلوپ. یه عده داشتند با آقای طاهری و با خودشون شطرنج بازی میکردن. یه عده دیگه داشتند بلند بلند جوک میگفتند. بقیه هم تو سر و کله هم میزدند. چند تایی هم مثل من نوآوری میکردن. یادمه که یه بار وسط کلاس، فکر کنم ساعت ده صبح بود. من یه رادیو جیبی داشتم. برنامه خردسالان یادتونه؟ همون که یه عده بچه رو یه خانومی جمع میکرد و واسشون داستان تعریف میکرد. بعدش هم غلطهای عمدی تو داستانش میگفت؟ بعد بچهها باید کشف میکردن و میگفتن: غلطه آی غلطه و ادامه ماجرا. آقا ما یه بار غلط به کارمون شد روشنش کردیم و صداشو تا آخر آوردیم بالا. بعد از اون آقای طاهری هر وقت هم که میخواست درس بده، تا یه چیزی میگفت، همه با هم میگفتن که غلطه آی غلطه. اونم از خدا خواسته بیخیال درس میشد. دیگه هر روز به خودم واسه این کار لعنت میفرستادم، چون همه سر ساعت ده که میشد هوس میکردن برنامه خردسالان گوش بدن. حالا چه درس زمینشناسی داشتیم چه یه درس دیگه فرق نمیکرد. باقی قضایا هم که دیگه معلومه. حدیث غلطه آی غلطه و اغراض ما بعدالطبیعه.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.