سالها پیش در این وبلاگ از سفرهایم هم مینوشتم و اتفاقا سفرنامههای عصیان از پرخوانندهترین نوشتههای این وبلاگ بود. شاید تعدد سفرهایم در سالهای اخیر به جای این که این دست نوشتهها را بیشتر کند، منجر شد به کمتر شدنش.
از طرفی شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام و سرویس میکروبلاگینگی چون توییتر از طرف دیگر، باعث شد که سفرنامهها از وبلاگ به سمت شبکههای اجتماعی کوچ کنند. اما ماه پیش سفری داشتم به افغانستان که حیف دیدم دربارهاش در وبلاگم ننویسم.
ما برای تولید ویژهبرنامهای در افغانستان برای کلیک به کابل سفر کردیم. حاصل این سفر یک هفتهای هم احتمالا تا هفته دیگه در غالب یک برنامه نیمساعته به نمایش در میآید. اما من در افغانستان چه دیدم؟
برنامه کلیک به فناوری اختصاص دارد و ما هم به همین خاطر باید بوی تکنولوژی را در کشوری دنبال میکردیم که بیش از ۳۰ سال درگیر جنگ بود و هنوز هم از درگیریهای داخلی بر سر قدرت خلاص نشده بود. خلاصه با این که ما به دنبال مدرنترین مظاهر زندگی میگشتیم، باز با موارد بسیاری روبهرو میشدیم که زخم جنگ را بر پیشانی خود داشت.
فرودگاه کابل اصلا در شان پایتخت یک کشور نیست. بسیار خرد و کوچک و نحیف است و با حداقل امکانات ساخته شده. از همان ابتدا با کسانی روبهرو میشوید که میخواهند به زور چمدانهایتان را جابهجا کنند و از این راه درآمد اندکی به جیب بزنند. شهر کابل زیباست. زیباست وقتی که از دور و از روی تپههای اطرافش به آن نگاه میکنی. اما وقتی در کوچه پسکوچهها و خیابانهایش قدم میزنید، با خیلی از محرومیت روبهرو خواهید شد. روزی نبود که دهها بار آه نکشم از دردی که بر این شهر و کشور و مردمش میرود.
بیسوادی بزرگترین مشکل مردم است. بیسوادی، بیکاری، بیپولی در کنار رشوه و تعصب، ترکیبی ساخته که هر چقدر دلسوزان این کشور تلاش کنند، هنوز راه زیادی دارند تا آنجا را به سر و سامان برسانند.
ما چند روزی پس از برف به کابل رسیدیم. خیابانها پر از برفاب بود و کوچهها گلی. اما همه اینها وقفهای در روند کار و زندگی مردم ایجاد نکرده بود. شهر پر از تناقض بود. فقر در کنار ثروت. کودکان خیابان و کار در کنار بیلبوردهای بزرگ تبلیغاتی. آنجا مرگ در کنار زندگی میمرد و زندگی در کنار مرگ زندگی میکرد.
اما کابل این قدرها هم سیاه نیست. خانههایش را تپهها در بغل گرفتهاند و آسمانی آبی لحاف رویشان شده است. هتلهای خوبی دارد در حد استانداردهای جهانی و غذای معرکهاش را نمیتوانید در بهترین رستورانهای دنیا پیدا کنید. هنوز هم مزه بریانی و قابلی پلو و کبابهایش زیر زیانم است و آخ از نانهای خوشمزهاش.
شرکتهای نوپایی که کار میکنند. کار میکنند و پول هم البته میسازند. شش اوپراتور موبایل و تریجی و فیبر نوری و ماهوارهای که هر چند دست دوم اما تازه خریداری شده و شبکه موبایلی فور جی که تا سال آینده میآید.
در بین تمام فساد و رشوهای که چرکش از هر جایی بیرون میزند، هستند مدیران و مسؤولانی که مرهمند بر زخمها و هستند انسانهایی که زندهاند و زندگی میکنند و زندگی میبخشند با عشق و مهرشان.
هنوز خنده خانم کلنل رعنا را یادم است که در یک کانتینر کوچک و تنگ با دو میز و چند صندلی پروژهای را هدایت میکند تا زنان سرباز نیروی پلیس را با گوشیهای معمولی باسواد کند. خندهای که با طعنه میگوید شما مردها ما زنها را عقب نگه داشتهاید. اما هستند مردانی که به تمام وجود تلاش میکنند تا حقمان را به دست بیاوریم.
هنوز لبخند وزیر مخابرات آقای سنگین یادم است که میگوید من افتخار میکنم که از نظر فیلترینگ از ایران جلوتریم. ما فقط چهار حوزه پورنوگرافی، قمار، تروریسم و خرید و فروش اسلحه را فیلتر میکنیم (که البته این موارد همه جا هم مسدود نشده است).
هنوز چشمهای دکترهای پاکستانی که سالهاست در افغانستان تلاش میکنند تا اوضاع سلامت را بهتر کنند یادم هست که میدرخشد و نیمهشبها از محل اقامتشان هم دست از مشاوره برای درمان بیمارانی که در ولسوالیهای و ولایات دوردستند، بر نمیداشتند.
و خاطرم مانده دهها مهندس و تحصیلکرده و خوره فناوری که حالا به کشورشان بازگشتنهاند تا با وجود گرفتاریهای فراوان کشورشان را بسازند و آباد کنند.
همه اینها را همراه خودم آوردهام و هنوز فکر میکنم اگر این کشور آرامش داشته باشد. اگر هر روز گوشهای نلرزد و دل مردم را نلرزاند، چه پتانسیل عظیمی برای جذب سرمایه در افغانستان نهفته و چه بازار بکری است برای سرمایهگذاری و بهبود وضع مردم. امیدوارم این کشور از دست زورمندان و فرصتطلبان دور بماند و روی آرامش ببیند و جنگ هرگز دامنگیرش نشود. مردم مهربانی که من در این سفر دیدم لیافتش را دارند که دور از قوم و قومگرایی در کنار هم در صلح زندگی کنند.
سلام خدمت آقا نیمای عزیز
بسیار مطلب جالب و قابل توجهی را نگاشتهاید. بنده نیز هنگامی که به افغانستان سفر کردم جز مهر و محبت و صمیمیت چیزی در این کشور ندیدم. البته جنگ و فقر را نمیتوان ندید ولی جالب اینجاست با این همه جنگ و فقر باز هم کابل و افغانستان دوست داشتنی است.
با تشکر از مطلب زیبای شما.
سینا- فرانسه
آقا نیما به عنوان یکی از خوانندههای افغانیتون اولا از شما تشکر میکنم که رفتین افغانستان و از اونجا هم گزارش تهیه کردین. دوما توصیفی که از افغانستان کردین کاملا با واقعیاتی که من خودم هفته قبل اونجا بودم و دیدم تطابق داشت افغانستان کشوری است که بیم و امید با هم وجود دارند اونجا
تشکر از این که زشتیهای وطنم رو با زیباییهاش مقایسه کردی. امیدوارم در آینده شاهد رشد بیشتر سرزمینم باشم
ممنون بابت این مطلب خوب.
راستی اگر فونت یکان سایت رو ۱۳px کنید خیلی خواناتر میشه.
با سپاس از به اشتراکگذاری تجربهتان به افغانستان-کابل. امیدوارم روزی وقتی بار دگر شما به افغانستان آمدید از چیزهای مثبت بیشتری برایمان بنویسید. من یک افغان هستم و در هرات مسئولیت یک کمپنی طراحی وبسایت را دارم. آرزو میکنم مردم و کشورم روزی در صلح بسر ببرند تا باشد ما هم در سطحی از تکنالوژی و پیشرفت قرار بگیریم تا حرفی در این عرصه برای گفتن داشته باشیم.