تا حالا بدشانسی آوردین؟ اصلاً میونتون با این جریان شانس و اقبال و احتمالات چطوره؟
والله من که یه روز اینوریم، یه روزم اونوری. اگه رو دور شانس باشم که همین جور پشت سر هم برام نازل میشه. اگه هم که رو دور بدشانسی باشم میشه یه چیزی تو مایههای اون میله که یه سرش داغ بود و از اون سر سردش میرفت اون جای آدم و هکذا… یا جریان اون اتوبوس جهانگردی که سالی یه مرتبه از جلوی خونه مورچهخوار رد میشد.
اما بشنوید از یکی که همه جلوش کم میآوردن. یادمه که رفته بودیم دوره آموزش نظامی. سال سوم راهنمایی بودم فکر کنم ۶۶ یا ۶۷ بود. رفتیم اردوی تیراندازی. کلاشینکف تو گودی شونه، هدف از شکاف درجه، نوک مگسک، زیر خال سیاه، آتش. بغلدستی بیچاره، ضامن رو رو حالت رگبار گداشته بود به جای تک تیر. از بدشانسیش زد و یه سیم تلفن رو که شونصد کیلومتری ما بود با یکی از تیرای سرگردون قطع کرد. به خاطر این خطا مجبور شد یه عالمه توی خاک و گل غلط بزنه. همون سال پدرش فوت کرد. سال بعدش شنیدم رفتن یه شهر دیگه. اون جا تصادف کرد یا یه همچین اتفاقی که جفت پاهاش رو قطع کردن.
این طفلک دیگه آخرش بود تو بدشانسی.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.