دیشب زودتر رفتم خونه. دیدم که مجتبی و شیرین اومدن پیشمون. خلاصه من و خواهرم و الناز و این دو تا تحفه نشستیم به گپ زدن و خندیدن و جوک گفتن. همه ما یه وقتایی میشینیم و فکرمون رو پرواز میدیم. اما به ندرت پیش میاد که دست جمعی بریم تو خیالبافی. تا حالا براتون پیش اومده که چند نفری بشینین دور هم و فکرتون رو درباره یه موضوع ول بدین؟ ما بعضی وقتا از این کارا میکنیم. جالبه. دیشب هم نشستیم و درباره این گفتیم که اگه صبح پاشیم و تلویزیون رو روشن کنیم و ببینیم که یه مجری خوشتیپ جلوی دوربین نشسته و میگه: سلام دوستان… من فرزاد هستم. از شبکه یک. بعدشم یه نگاهی به پشت دوربین میندازه و میگه: هی حمید… امروز برامون چی داری؟ آها مثه این که ابی اینجاست. گوش میدیم به آهنگ خانوم گل با صدای ابی. بعدشم ابی میاد و میخونه و ما چشامون از حدقه میپره بیرون. یا میریم تو خیابون و میبینیم که مثلاً دخترا بدون روسری و با شلوارک و تاپ سوار دوچرخه دارن کیف میکنن و باد تو موهاشونه.
نخندین بابا. برای شما که اون ور آب هستین این چیزا خنده داره لابد و یه چیز روتین و عادیه اما برای من که اینجام و برای خیلیهای دیگه یه چیز عجیب و باورنکردنیه. بعضی وقتا به حماقت خودم میخندم. آخه به خودم میگم که مگه میشه یه جایی باشه که آدما راحت بیان بیرون؟ میشه جایی باشه که وقتی تو خیابون داری قدم میزنی با یه دختر اون ته ته ته دلت احساس بدی نداشته باشی که نکنه فلان شه نکنه بهمان شه؟ آره به حماقت خودم میخندم که فکر میکنم نمیشه. چون میدونم که فقط این ایرانه که این جوریه. من به عنوان یه جوونی که اینجا بزرگ شده ریشه بسیاری از مشکلاتم رو تو همین معادلات به ظاهر ساده میدونم.
اینجا ایرانه. سرزمین عجایب. مکانی که حتی آزادی پوشش، دیکته شدهست. مدها بر اساس پوشیدگی اغراقآمیز میچرخه. اشتباه نکنید… من نه تنها مخالف پوشیدگی نیستم، بلکه موافقشم. اما معقولش… نمیتونم بفهمم اگر موها پوشیده نباشه چرا باید اتفاق بدی بیفته؟ نمیتونم بفهمم اگه دختری یه شلوار و پیراهن بپوشه چه لزومی داره که مانتو هم بپوشه؟ نمیتونم بفهمم اگه من توی تابستون بخوام برم تو یه اداره یا وزارتخونه، نباید آستین کوتاه بپوشم؟ نمیتونم بفهمم…
تو این قوانین رو درک نمیکنی٬ چون کسانی که چنین قوانینی رو وضع میکنن و کسانی که روی اجرای این قوانین نظارت دارن رو درک نمیکنی.
توی شیراز یه دوستی داشتم که چند روز بعد از عقدش با شوهرش و چند تا از دوستان شوهرش رفته بود بیرون. توی راه٬ یکی از این آقایونی که وظیفهی اجرای عمل مقدس امر به معروف و نهی از منکر رو برعهده دارن٬ جلوشون سبز شده بود و بدون اینکه نگاهی به حلقههای مبارک بندازه٬ با اشاره به دوستم و خطاب به پسرها گفته بود: اینو از کجا بلندش کردین؟
توی مرام این آقایون٬ امکان نداره یه زن بتونه با دوستان شوهرش هم دوست باشه٬ بدون اینکه مشکلی براش پیش بیاد، احتمالاً به این دلیل که این آقایون یا به زنشون مشکوکن٬ یا به دوستاشون٬ یا به خودشون٬ یا به هر سه.
واقعاً میشه تصور کرد که آدمی که با بالا بردن سن قانونی ازدواج (اون هم توی همچین مملکتی با این مشکل جمعیتی وحشتناک) مخالفت میکنه٬ آدم نرمالیه؟ میشه تصور کرد استادی که سر کلاس دانشگاه میگه نه سالگی که سهله٬ زن!!! بهتره از همون هفت سالگی که واد محیط مدرسه میشه حجاب داشته باشه٬ آدم نرمالیه؟
مطمئن باش تا وقتی چنین مردهایی نمایندهی تو هستن و تا وقتی اون زنهای سیاه پوش که با اون قیافههای میرغضبی و پلاکاردهای “خواهرم٬ حجابت..” توی دستشون٬ از دولت احمدینژاد!!! خواستار اصلاح!!! قانون حجاب میشن نمایندهی من هستن٬ مطمئن باش بحث تو و دوستانت در حد خواب و خیال باقی خواهد موند.
نیما: و ما همچنان خواب میبینیم!