امروز وقتی که پامو از اینجا گذاشتم بیرون همون اول بسم الله، اون دخترهای دوقلوی به هم چسبیده (لاله و لادن) رو دیدم. قبلاً که داستان این جور دوقلوها رو میخوندم یا عکسهاشون رو میدیدم، کلی کف میکردم که چه اتفاق نادری! فکر نمیکردم که خودم یه روزی نمونهاش رو ببینم. اینها یه جور خاصی به هم چسبیده هستند… از سر. یه جورایی از کنار سرشون. یعنی نمیتونن همدیگر رو ببینن. البته نمیدونم که دوست دارن خودشون رو ببینن یا نه! اینا رو که دیدم فکر کردم زندگی اینا چه جوریه؟ ماها که هی نا شکری میکنیم… ماها که تا تقی به توقی میخوره، میگیم عجب بدشانسی هستیم… واقعاً ماها که این همه ادعامون میشه… چند روز میتونیم این نقص رو تحمل کنیم؟ فکرشو بکنین که خدای ناکرده یه اتفاقی بیفته و مثلاً پوست صورتمون از بین بره. چند نفر از ما تحملش رو داریم که خودمون رو با همین قیافه بپذیریم؟ چند نفر از ما خودکشی نمیکنیم؟
امروز بعد از دیدن این دوقلوهای به هم چسبیده، فقط یه فکری تو ذهنم چرخ میزد. اونم این بود که اینا اگه پای برنامههای ماهواره بشینن و مانکنهای فرنگستون رو ببینن، چه حالی بهشون دست میده؟
خیلی بعیده که دو تا فارغالتحصیل حقوق از دانشگاه تهران٬ مانکنهای فرنگستون رو ندیده باشن. خدا بیامرزدشون. فیلم Awakenings رو دیدی؟ گاهی اوقات فکر میکنم بعضی آدمها فقط برای بالا بردن دز شعور ما به دنیا میان؟ خدا هم بعضی وقتها خیلی بینمک میشه به خدا.
نیما: ندیدم این فیلم رو. اما اون موقعی که این نوشته رو مینوشتم اصلاً نمیدونستم که دارن حقوق میخونن.