– نیما… تا باد قاصدکها را نبرده به سراغشان برو، اما با قاصدکهای بر باد رفته چه میکنی؟
– وقتی قاصدکی رو باد برده چه کاری از دست آدم بر میاد؟
– یعنی میسپریش به دست باد؟
– آره… باد بهتر میدونه که اونا رو کجا ببره.
– اینم یه نظریه. نیما اگه دست من باشه تا صبح ازت سوال میکنم. این قدر ازت سوال میپرسم که کلافه شی.
– باشه بپرس. اگه بلد باشم جواب میدم.
– تو راضی میشی که به دنبال کشف قلب ماهیهای عاشق بری ته دریا؟
– آره… به شرطی که شنا بلد باشم. اگه شنا بلد نباشم خودشون رو هم گم میکنم چه برسه به قلبشون.
– نیما اگه بدونی که پیداش میکنی ولی غرق میشی چی؟
– یعنی این کشف قلب ماهیها این قدر برام مهم باشه که قلب خودم از کار وایسه؟ بستگی به این داره که این کشف چقدر برام مهم باشه.
– اما همیشه نباید شنا بلد بود. دقیقاً مثل این که همیشه برای پیمودن دریا نیاز به قایق نیست.
– اما بدون قایق باید شناگر ماهری باشی.
– …
– …
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.