این روزا کمتر مینوشتم. شاید به خاطر اینه که یه درگیری با خودم دارم. هر وقت صفحه رو وا میکنم و شروع میکنم به نوشتن، بعد از این که چند خطی مینویسم همهش رو پاک میکنم. البته این حسیه که گاه و بیگاه ممکنه به هر کسی دست بده. اما وقتی برای من پیش میاد باعث میشه که یه ترمز اساسی توی تموم کارام اتفاق بیفته.
بعضی وقتا دلت نمیخواد که چیزی به کسی بگی. بعضی وقتا از خودت خجالت میکشی. بعضی وقتا احساس میکنی دلت مرده. اگه علتش رو بدونی نصف مشکلاتت حله. چون علت رو اگه پیدا کردی راه درمانش هم پیدا میشه. مسأله بزرگ جائیه که ندونی علت هم چیه. من میتونم بفهمم چرا بعضی از آدما خودکشی میکنن. عملشون رو تأیید نمیکنم. اما میفهمم آدمی که به بنبستی رسیده و نمیدونه که به چه گناهی اون جا گیر افتاده، تنها راه رو پروازی میدونه که با کشتن خودش حاصل میاد. بنبست فکری، روحی و یا هر کوفت و درد و زهر مار دیگه بزرگترین و حل نشدنیترین مشکل آدماست. بنبستهایی که بعضی از دیوارهاش رو خودشون ساختن بعضیهاش رو هم دیگران.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.