نمیدونم این مسأله برای همه صدق میکنه یا نه. اما فکر میکنم این مسأله به من منحصر میشه. برای من همیشه این جوری بوده که کسایی که منو خیلی دوست داشتن، خیلی هم از من دور بودن. هیچ وقت یادم نمیاد که کسی منو خیلی دوست داشته باشه و در عین حال بهم نزدیک هم باشه. این روزها بعضی وقتها به این فکر میکنم که شاید علتش اینه که اصل این دوست داشتن به خاطر همین دوریه. اگر فاصله کم بود شاید اصلاً منو دوست نمیداشت. به هر حال این نمیتونه اتفاقی باشه که توی این ۲۸ سالی که زندگی کردم، همش این اتفاق بیفته. به هر حال باید علتی وجود داشته باشه. به هر حال باید این علت به من مربوط باشه و به هر حال اگه قراره جایی از این مسأله بلنگه، جایی باشه که به من مربوط باشه. میترسم وقتی علتش رو کشف کنم که ۵۸ ساله شده باشم. خب مسلماً تأیید میکنین که اون موقع یه کمی دیره. البته این به شرطی ممکنه اتفاق بیفته که من به اون سن برسم.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.