کمی آنورتر دو نفر ایستادهاند. هر دو از دوستان. یکی قدیمیتر و یکی نه. پسرک به سویش میآید. نباید بیشتر از بیست داشته باشد.
– کریستال خیلی قویتره. خودم یک بار استفاده کردم. سه روز نئشه بودیم.
نئشه را چنان میکشد که حالش را بیشتر بقبولاند. اه… مزخرف!
– اکس را خیلی حال نمیکنم باهاش. الآن پونصد تومنیش رو توی ناصرخسرو میتونی گیر بیاری. اما آخر خطره. ایرونیه. معلوم نیست چه آشغالی رو جاش قالب میکنن!
حالم بد میشود از این همه نئشهطلبی ملت. ماشینی بریدگی را دور میزند و به خیال برخورد با جدول روبرویی توقف میکند.
– رده مشتی… نمیخوره.
دخترک از توی ماشین لبخندی حوالهات میکند.
– لعنتی. همشون دو درهان. خیر سرشون فکر میکنن ندید بدیدیم. اومدن مسافرت حال پخش میکنن.
مغازهدارها همچنان گوش خلقالله را بیخبری میکنند. صدای بلند موسیقی از ماشینها بیرون میریزد. آدم فروش شادمهر با آن نوار کوفتی دیگر که همیشه اسم خوانندهاش یادم میرود. شیرموز پر از ثعلب. یاد نیما بخیر. اولین بار که شیرموز غلیظ اینجا را خوردیم برگشت و به فروشنده گفت آقا جان این شیرموزه یا ماستموز؟ غذای محلی با سیر تازه. آدامس اولیپس برای بردن بوی مزخرفش تا نیازاری مشام میهمانها را وقتی روبوسی میکنی. دو کتاب از صادق هدایت که هدیه برادر کوچکت است و خوابهای مکرر.
– آقا ببخشید… قبر کاشفالسلطنه کدوم وره؟
و شادمهر که حالا میخواند: عمراً اگه لنگهمو پیدا کنی…
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.