قرار بود بعد از عید کار به روزرسانی سایت روزنامه هدف و اقتصاد رو بسپرم به یک نفر دیگه و به طور روزانه دو صفحه توی روزنامه قیام در بیارم که تا پایان اردیبهشت مجبور شدم هر دو تا کار رو با هم انجام بدم. یعنی هم سایت هدف و اقتصاد رو به روزرسانی کنم و هم دبیر سرویسی صفحات فرهنگ و هنر و جوان روزنامه قیام رو انجام بدم. همه اینها در کنار نوشتن صفحات اینترنت هفتهنامه چلچراغ و مطالبی که برای زیگزاگ مینویسم و خرت و پرتهای دیگهای که به طور پراکنده باید انجام میدادم، خیلی سرم رو شلوغ کرده بود. این وسط زد و توی آزمون استخدامی بانک صادرات هم قبول شدم. بگذریم از این که متوجه شدم مراحل گزینش بانک و آزمایشات پزشکی استخدامی به همین سادگی نیست و چند ماه وقتم رو میگیره. مخصوصاً آزمایشات پزشکی که دقیقاً مشابه مراحل پزشکی استخدام فضانوردها بود. به نحوی که گاهی فکر میکردم قراره برای کار به یک شعبه بانکی توی کره ماه منتقل بشیم. بماند که بعد از قبولی و گذروندن همه این مراحل و دقیقاً وسط کلاسهای خستهکننده و فرسایشی آموزش بانکداری و غیره، به این نتیجه رسیدم که بانک جای من نیست و هنوز استخدام رسمی-آزمایشی بودم که انصراف دادم. این انصراف دادنها به همین جا ختم نشد. چون به این نتیجه رسیدم که کارهای روزمره این مدلی جلوی کارهای جدیتری که میخوام انجام بدم رو میگیره. این بود که بعد از واگذاری کار سایت روزنامه هدف و اقتصاد، سرویسهای فرهنگ و هنر و جوان روزنامه قیام رو هم واگذار کردم و از اونجا اومدم بیرون و معاونت سردبیری هفتهنامه چلچراغ رو قبول کردم و تقریباً تماموقت اون جا مشغولم. خوبی این کار اینه که در عین سختی و شلوغی شدید کار توی بعضی روزها، وقتم رو توی روزهای دیگه خالی نگه میداره و میتونم روی پروژههایی که خیلی وقته نصفه نیمه مونده کار کنم. اگه بتونم یه کامپیوتر خوب برای خونه بگیرم و یه خط پرسرعت اینترنتی، رادیو نورهود رو دوباره راه میاندازم و یه دستی به سر و گوش آیتیکلیپس میکشم و کتابم رو سر و سامون میدم. تمام.
سلام، خوبی آقا نیما؟ خیلی شغل جدید رو تبریک میگم 😉
نیما: ممنون فرهاد جان.
کتاب؟! … توضیح ضروری …
گولبولت
نیما: یه چند تا کتاب نصفه و نیمه دارم. یکیش مجموعه مقالاتمه که کارش جلوتره. اون رو میگم پیام جان.
چقدر خوبه در یک نقطه از زندگی، آدم یهو با خودش دو دو تا چهار تا کنه و بفهمه چی میخواد و شجاعت و اراده اینو داشته باشه که به بقیه چیزایی که نمیخواد و میدونه مال اون نیست بگه «نه»! حتی بر خلاف نظر دیگران.
خوب تبریک میگم و واقعاً خوشحالم که بانک نرفتی چون خیلی محیط خستهکنندهایه. منتظر کارهات هستم.
خدا قوت. بعید میدونم از انصرافت پشیمون بشی.
نیما جان سلام. موضوع چیه؟ هم لینکام رو برداشتی و هم کامنتام رو پاک کردی. البته هیچکدوماش ابداً مسئلهای نیست تا مادام که بدونم دلیلاش دلخوریای چیزی نبوده. خلاصه اگر از ما رنجشای داری بگو تا رفع کنیم بره پی کارش عزیزم.
🙂
نیما: هاله جان. الان دیدم لینکت به طور اشتباه توی لینکتکونی که داشتم پاک شده. اضافه کردم دوباره اما هیچ کامنتی ندیدم که بخوام پاکش کنم و اصولاً هیچ کامنتی رو هم پاک نمیکنم. دوباره کامنتت رو اضافه کن.
خوب شد بانک نرفتی… معاونت سردبیری ۴۰چراغ رو تبریک میگم شدیداً.
خوشحالم که خودت رو ننداختی توی بانک! اینجور جاها برای آدمهایی با این سبک و سیاق خیلی کوچیکه.
خوب الهی شکر بابا. باور کن فکر کردم ازم دلخوری به جان خودم وگرنه لینک اصلاً هیچ مقصود اصلی نبود و نیست و همین الان شاید نصف کسانای که لینکهاشون تو لیست من هست حتی منو نشناسن چه برسه به اینکه لینکام رو گذاشته باشن. همین که با هم cool هستیم خیالام دیگه راحت شد. 🙂
کامنتام هم یک کم لوس بود و همون بهتر که ثبت نشده.
دو تا پیشنهاد نیما جان:
۱. اوضاع کوکیات رو مرتب کن چون نظرخواهیات آدرس و مشخصات پیامدهنده رو حفظ نمیکنه.
۲. بین نظرها یک خط یا چیزی بذار که کامنت هر کس مجزا بشه و سریعتر قابل تشخیص.
همین دیگه، فعلاً دیگه امری نیست. 🙂
نیما جان درود
خوشحالم سایتت را دیدم. لینکت کردم.
ارادتمند
سلام بر آقا نیمای گل
معاونت سردبیری چلچراغ مبارکت باشه. هرچند که حد و جایگاهت از اینا هم خیلی بالاتره. رادیو نورهود و هر وقت دوباره راه انداختی یه خبری به ما بده که خیلی پایه برنامههاش هستیم…. مخصوصا اون موسیقی کولیهای یونانی رو!
راستی در سمت جدی سعی کن از سوتیهای چلچراغ کم کنی.
سلام آقای اکبر پور بسیار عزیز
امیدوارم مشغول به هر کاری که هستی موفق باشی
هرچند جات اینجا خیلی خالیه و ما آدمها تا یکی از جلو چشممون دور میشه فوری یادمون میافته که باید دلتنگش بشیم شاید به این خاطر که وقتی هست خوب هست دیگه ولی وقتی نیست ….
ای بابا ولش کن در هر حال مطمئنم کاری رو که الان داری میکنی خیلی بهتر از موندن در اینجا هست
راستی هر چند وقت یه بار به وبلاگ من هم سری بزن شاید جاش نباشه و باید حضوری میگفتم ولی الان میگم که من روحیه ای رو که امروز دارم مدیون راهنماییهای تو هستم چون تو بودی که بهم گفتی چی کار کنم حالا هم سه تا وبلاگ دارم که هر کدوم برام یه دنیا ارزش داره و کلی خالیم میکنه ازت ممنونم
این دنیای عجیب مجازی خوبیش اینه که برقراری ارتباط رو آسون کرده مگه نه؟
با آرزوی یه دنیا خوشبختی برای تو.
با سلام
خیلی برای قبول شدن در آزمون استخدامی بانک سعی کردی یا همین طوری قبول شدی؟
نیما: تقریباً سعی نکردم. هر چی بلد بودم رو زدم به قول معروف.