تعمیر کولر از پایه تا پیشرفته. خلاصه این کولره رو راه انداختم اما دهنم به قاعده یک خدمات پس از فروش ایران خودرو سرویس شد.
داستان از اونجایی شروع شد که میخواستم همون اردیبهشت راهش بندازم. این کفترهایی که قبلاً دربارهشون صحبت کردم توش لونه ساختن. یعنی از اولش فکر میکردم توی کانال لونه ساختن اما از دومش فهمیدم که توی خود کولر لونه ساختن. بعدش هم جوجه پس اندختن و اینا تا این که من یه ماهی رفتم ترکیه و برگشتم دیدم باز سر و صدای جوجه میاد. در حالی که من مشغول محاسبه بودم که الان نسل چندم اون کفترهای اردیبهشتی جوجهکشی راه انداختن، به این نتیجه رسیدم که نباید عاشقانههای دو تا کفتر رو به خاطر گرما به هم بزنم. خلاصه اینها همچین از توی کانال کولر به صورت دالبی بغبغو میکردن که دل شمر هم براشون کباب کوبیده میشد.
تصمیم گرفتم یه کم براشون سر و صدا راه بندازم که برن. یک کمی کوبیدم به دریچه کولر که بترسن و بپرن. بعدش گفتم گناه داره ممکنه فرار مغزها بشن و برن توی «پی ام سی» و «تی تو» و به هر حال استعداد خوانندگی هم که دارن و خلاصه عاملش من باشم و وجداندرد و این قضایا. بنابراین سعی کردم خودم رو در برابر حرارت کنترل کنم. در این حین هی به خودم تلقین میکردم که با این کار، دارم در مصرف آب و برق هم صرفهجویی میکنم.
وانگهی، اینها گذشت که همین چند روز پیش چشمم افتاد به طفلکی خواهرم که داره شر و شر عرق میریزه. یک آن به خودم اومدم و دیدم که من و بابام و دایی و عموم روزی دوبار میریم حموم. اما تو چی موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه… کجا بودیم؟ آها دیدم که این که مصرف آبش بیشتره. اون وقت تصمیم کبری گرفتم که برم سراغ کبری تا ترتیب… نه برم سراغ تعمیرکار تا ترتیبش رو بده. آقای تعمیرکار گفتن که من فقط بعد از ساعت پنج عصر میام که آفتاب کم باشه و خرجش هم ۳۵ هزار تومنه. این شد که رفتم یک عدد برزنت اعلا، ۱۳ متر شیلنگ مخصوص، یک عدد سبد تفالهگیر مرغوب، یک فروند نوارچسب تفلون و یک حلقه تسمه موتور ابتیاع کردم تا عصر پنجشنبه را روی پشت بام به تفرج و تبرج بپردازیم (آخه خونهمون نزدیک پارک بانوانه).
آستینها رو تا حد شرعی زدم بالا و درهای کولر رو باز کردم. اونهایی که موتور کولر آبی رو دیدن میدونن که وصل میشه به دو تا استوانه تو در تو که اون داخلیه پره داره و میچرخه و باد تولید میکنه. الغرض کفترا انگار تو فضای بین این دو تا استوانه لونه ساخته بودن نه توی کانال (از اولش هم معلوم بود اینا نهایتاً در حد کانال کولر هستن نه کانالهای ماهوارهای) و بعدش هم رفته بودن پی زندگیشون. اما در طول زندگی مشترکشون به قاعده یک کبوترخونه توش اظهار فضل کرده بودن. دو تا جوجه نابالغ هم اون تو افتاده بود که گمونم به مرض آنفولانزای گاوی، جنون کفتری یا چیزی تو این مایهها فوت کرده بودن. دیدم اگه الان راهش بندازم بوی کفتر تا سالها اتاقها رو برمیداره و ما مجبور خواهیم بود هر روز پنج بار اموات کفترهای خدابیامرز رو به یاد بیاریم.
مجبور شدم کل این استوانهها رو باز کنم و از توی باکس در بیارم که این کار دو ساعت زیر آفتاب دلچسب تابستانی وقتم رو گرفت. در مورد پیچ و مهرهها زنگزده که جای چرخوندن آچار هم نداره توضیحی نمیدم.
در حالی که زیر لب اشعار کلاسیکی چون کفتر کاکلبهسر وای وای و کبوتر بچه کرده (البته مطمئن نیستم که فاعل و مفعولش کی بود) رو میخوندم، اموات رو خارج کردم و فضلیاتشون رو هم ریختم توی یه کیسه پلاستیکی تا بعدها در قالب یک وبلاگ منتشر کنم. عملیات شستوشوی کولر، تعویض تسمه، نصب شیلنگ و برزنت و خردهریزهای دیگر تا ساعت هفت و نیم عصر طول کشید. یعنی در مجموع نزدیک به هفت ساعت در خدمت مقدس زیر آفتاب بودیم. الان زیر باد کولر نشستم و دارم به میزان جذب ویتامین دو نقطه دی خورشید فکر میکنم و مخ شما که چطور با این پست خورده شد و مخ خودم که انگار از توی مایکرویو درش آوردم.
خسته نباشی :d
صد رحمت به گربههای خونهی خودمون. حداقل هفتاد تا جون دارن بوی گربه مرده نمیاد. وقتی تو کوچه راه میرم میبینم نسل سوم گربههای کوچه همهشون آشنان و تو خونهی ما به دنیا اومدن.ب ه دلیل همین الفت اونا از من نمیترسن اما من… تا قبل از آپارتمانسازیها تو کوچهمون آزادی عمل بیشتری برا انتخاب محل تولد و… داشتن اما الان جز حیاط خونه ما گزینه مناسبی پیدا نمیکنن. راستی چرا این محل انقد جونور داره؟!
نیما: باید بگیم یه تحقیق درست و حسابی بشه در این باره.
خیلی جالب بود. من که خوندم و خندیدم
پست بامزهای بود! شما برای درک گرما تشریف میاومدین ۶۰ کیلومتری مرز عربستان از مسیر کربلا ساعت ۳ کارخانه سیمان و در مجاورت برادران وهابی حامل تبرج جنگی
نیما: خب شما فرار مغزها شدی به اونجا. من میترسم بیام پیشتون مغزم کلاً فرار کنه.
که نباید عاشقانههای دو تا کفتر رو بهم زد به خاطر… چقدر خوشگل بود این جمله، درسته جدی نبود ولی… میگم همه ای کاش! مث تو بودن. امیدوارم صابخونهی بعدی کفترا مث تو باشه! ای فداکار! ای پطروس! ای ریزعلی! (= آخه میدونی که؛ اینام یه جورایی مث تو بودن! :دی دلمون واسه کفترا میتنگه!
میدونستی که اگر به آتشنشانی زنگ میزدی این کار رو برات میکردن.
نیما: از کی تا حالا آتشنشانی کفتر مرده از کولر در میاره؟
قشنگ نوشتی ای ول
میگن جز وظایف آتشنشانیه اما وقتی یکی از گربههای مذکور توی زیرزمین ما قایم شده بود باهاشون تماس گرفتیم گفتن کار ما با حیوانات خیلی موذی و خطرناکه. نمیدونستن این گربههای ما هم موذیاند هم از کیان خونوادهشون با دندون تیز دفاع میکنن :d
نیما: به هر حال بعید میدونم کفتر مرده رو از توی کولر بیارن بیرون.