حدوداً چهار سال و نیم پیش بود که برای تعطیلات سال نو به لبنان سفر کردم. طبیعتاً چون اون موقع از ایران و با تور مسافرتی اومده بودم، بیشتر به سراغ جاهای دیدنی و باستانی بیروت و بعلبک رفتم. ماجرای اون سفر رو در سه قسمت نوشتم که اگه دوست داشتید میتونید از اینجا بخونید: (بخش ۱، بخش ۲، بخش ۳).
این بار برای ملاقات با چند تا از بلاگرهای خاورمیانهای اومده بودم. ده دوازده نفر از جوانهایی که از یمن، تونس، عراق، لبنان، اردن، مصر، الجزایر و لیبی دور هم جمع شده بودند. دو سه روزی رو با این بچهها گذروندم و دو روز اضافه رو هم تصمیم گرفتم که بدون سختگیری به خودم یه کم بیشتر چرخ بزنم.
این برداشتی که من از این کشور دارم، مسلمه که نمیتونه یک برداشت کامل باشه. نه تمام کشور رو گشتم و نه این که توی همون بیروت با همه جور آدمی سر و کله زدم. اما در همین حد متوجه شدم که لبنان یکی از معدود جاهایی توی دنیا هست که ادیان و مذاهب مختلف در کنار سکولارها و خداناباورها به راحتی زندگی میکنند. هم مشروبفروشی و بار میتونی ببینی، هم مسجد و مرکز اسلامی و هم کلیسا و کنیسه. خیلی از این جاها کنار هم بنا شدند و اساساً هیچکی به هیچکی کار چندانی نداره. در سطح بیروت به راحتی میتونی جاهایی رو پیدا کنی که زمینه عکست مناره مسجد در کنار برج ناقوس کلیسا باشه. یا وقتی که داری کنسرتی رو در فضای باز گوش میدی و ملت رو تماشا میکنی که قر میدن، همون لحظه صدای اذان رو بشنوی که عده دیگری رو به نماز دعوت میکنه.
دو روز آخر سفرم رو با گروهی از بچههای اردن وقت گذروندم. یه تعداد آدم متفاوت با تجصیلات در حد پیاچدی از دانشگاهایی مثل امآیتی که باهاشون چند تا رستوران و بار رفتم و یه کنسرت. از قرار معلوم اینجا سیگار کشیدن در فضای بسته ممنوع نیست. بنابراین فضای این طور جاها پر از دود قیلون و سیگاره.
این چند سال رو که لندن بودم، تقریباً صدای بوق ماشین از یادم رفته بود. بیروت جاییه که این صدا رو اکیداً بهم یادآوری کرد. ماشینها هر جای خیابون که دلشون بخواد توقف میکنن و رانندههای دیگه هم دستشون رو در اعتراض به این عمل از روی بوق برنمیدارن. کلاً آدم یاد تهران میافته به جز این که خبری از حجاب اجباری توی بیروت نیست. مردم بسیار خوب میپوشن و خوب میگردن و آفتاب پوستشون رو حسابی برنزه کرده و انصافاً دختر و پسر خوشگل و خوشقیافه و خوشتیپ هستند. شبکههای تلویزیونی تیپ و قیافههایی رو نشون میدن که در واقع یک تصویر واقعی از جامعه هست. بر خلاف ترکیه که تصویر توی تلویزیونشون، تومنی صنار با واقعیت جامعه در تفاوت داره.
قبلاْ به یک گروه لبنانی به نام مشروع لیلی اشاره کرده بودم. شانسی آوردم که کنسرت این گروه توی همین روزهایی اجرا شد که اینجا بودم و تونستم اجرای این گروه و محبوبیتشون بین قشر جوان رو ببینم. ویدئوی یکی از آهنگهاشون رو میتونید این پایین ببینید که همین امشب گرفتم.
توی بیروت باید حواستشون به رانندهها باشه. خیلیهاشون تا جایی که بتونن، تیغتون میزنن. برای من که تاکسی رسمی فرودگاه ده برابر حالت عادی ازم پول گرفت. عوضش این مسأله حواس آدم رو جمع میکنه که از یک سوراخ دو بار گزیده نشه و قبل از سواری با راننده قیمت رو طی کنه. هنوز توی شهر سرباز تفنگ بهدست روی نفربر و تانک میبینی که البته سربازهاشون خیلی ورزیده و خوشلباس هستند. با همه اینها بیروت و جونیه و شهرهایی مثل اون برای من همیشه شهر ایدهآلی برای زندگی بوده و هست. شاید روزی توی همچین جایی زندگی کنم. برای همین بهتون توصیه میکنم این شهر رو حتماً ببینید.
عالی بود نیما جان مخصوصا از این صداقت کلامت خیلی خوشم اومد
شاید روزی توی همچین جایی زندگی کنم.
این جملهت منو برد به این شعر
هر جا که دل خوشه بهشتم اونجاست
هر جا که شادی باشه خونه ماست
من یک بار رفتم بیروت.
تازه اون هم به مدت هیفده هیجده ساعت.
شیفتهاش شدم. وقتی میرفتی به سجده، چیزی که بو میکردی، عطر بود نه مثل مسجدای ایران!
وقتی برگشتم، به خانواده گفتم دوران بازنشستگی من بیروت خواهد بود!
چند ماه بعدش یک جنگی شد. بیروت رو توی تلویزیون میدیدم که چقدر خراب شد.
زار زار گریه میکردم.
خوشحال شدم که میگی دوباره برگشته به همان عروس خاورمیانه!
همین روزاست که اوضاع بیروت و منطقه کلا بهم بریزه. خدا به خیر بگذرونه…