ما هم امشب پیاده رفتیم… ما هم امشب فرودگاه مهرآباد بودیم… ما هم امشب کلی تعجب کردیم از این همه جمعیت… ما هم امشب گل دستمون بود… مثل خیلیهای دیگه.
چند نفر بودیم؟ نمیدونم.. هزار نفر؟ دو هزار نفر؟ ده هزار نفر؟ خیلی بودیم… خیــــــــــلی. از پیرمرد و پیرزن عصا بدست تا بچه توی کالسکه. همه رفته بودیم به استقبال بانوی صلح ایران. اول از همه ترمینال شماره ۲. بعدش معلوم شد که قراره از ترمینال ۳ بیاد. همه رفتیم به اون طرف. همه جور آدمی میشد دید. از دانشجو تا امیدواران نسل قبل. از موهای و ریشهای بلند تا تیپ و قیافههای عادی. حتی یکی بود که خودشو عینهو چهگوارا درست کرده بود. با اوورکت و کلاه بیلبه اونم تو این هوا! جعفر پناهی هم بود با خانوم بنیاعتماد. آها. مقادیر هنگفتی هم وبلاگی میشد دید اون دور و بر. بادکنک، گل، آکاردئون، دف، آواز، سرود و کفزدن… همه چیز بود. راه بندون بود اساسی. از کجا؟ تهش رو که نمیشد دید. من از بالای پل عابر جلوی شهرک اکباتان که نگاه میکردم تهش پیدا نبود. موقع برگشت دیدم که یه سری ماشین وسط اتوبان جاده قدیم کرجه. راننده هم نداره. معلوم شد ترافیک به حدی بوده که ماشینها پارک کردن و صاحباشون پیاده اومدن. یه چیز دیگه هم بگم؟ شعارا رو بگم. «زندانی سیاسی آزاد باید گردد». «سیمای لاریجانی، خجالت… خجالت». «درود بر عبادی، منادی آزادی». دیگه………. آها ده پونزده نفری جریان مخالف هم بودن که ساکت ساکت یه گوشه وایساده بودن با یه پلاکارد. روشم یه جمله بانمک نوشته شده بود: «وقتی میبینی که دشمنت برای تو کف میزند، باید بفهمی که توی دروازه خودی گل زدهای، توبه کن!» از چه نظر بامزه؟ خب خلاصه اینا فهمیدن اینهمه مردم که کف میزدن، دشمنشونن دیگه. خلاصه فهمیدن. باریک الله. هزار آفرین.
بدون دیدگاه! نخستین کسی باشید که دیدگاهی مینویسد.